نقد و بررسی
من هنوز بستنی را، در خیابانهای پر ازدحام ، لیس می زنم و لیس زنان سراسر خیابان و بستنی را می پیمایم .من هنوز هم به جانب شیشه ی پنجره ی بسته ی اتاق تو سنگی میپرانم، شاید که صدای شکستن بیدارت کند و به خیابانت بیاورد. من هنوز با تو میدوم، تا لب مرز، تا دوردست وطن، تا خانه یی مخروب، تا خط مقدم جبهه، تا کنار یک انفجار، تا زمین بازی پشت خانهی همسایه. صبر کن! من در کنار تو جان میدهم نه در کنار منقل، نه با روح بازنشستگی، نه خسته، نه دلشکسته، نه بریده و نه آه و ناله كنان... نه... من نمي ميرم، جوان پرواز ميكنم...