متن پشت جلد
دستم را بستهاند. با دستبند از پشت بستهاند و پشت وانتی انداختهاند. کف وانت لخت لخت است. نشستهام روی آهن سرد و تکیه دادهام به دیوارة فلزی. چشمم را نبستهاند. اول بستند و بعد باز کردند. مرد چاق گفت که باز کنند و مرد لاغر باز کرد. بعد از اینکه چشمم را باز کردند، فهمیدم کدام یکی چاق بود، کدام لاغر. سه نفر بودند، مرا انداختند پشت وانت، در پشتی را بستند و رفتند جلو نشستند. نفهمیدم هم کی کجا نشست، کی راند. فقط فهمیدم که هر سه رفتند و نشستند. وقتی ماشین راه افتاد، صبح بود. صبح صبح هم نبود، خورشید درآمده بود. به من هیچی نگفتند. نگفتند کجا میرویم، کجا میبرندم. پرسیدم. از همان مرد چاق پرسیدم. فکر کردم از او باید بپرسم. ولی چیزی نگفتند، هیچکدام چیزی نگفتند. نه چیزی گفتند، نه فحش دادند. فقط یک بار حرف زدند. مرد چاق حرف زد. گفت: «چشمش را باز کن.»
ـ از متن کتاب ـ
درباره محصول
مردی که گورش گم شد نوشته ی حافظ خیاوی است که توسط قطره در سال 1390 و 96 صفحه به بازار عرضه شده است. این اثر از نظر موضوعی در دسته/های ذیل قرار میگیرد:
از این نویسنده کتاب های ذیل نیز منتشر شده است:
مردی که گورش گم شد از انتشارات : نشر چشمه خدا مادر زیبایت را بیامرزد از انتشارات : نشر ثالث