متن پشت جلد
میپرسد: «تو چرا این تو هستی؟»
میگویم: «چون حوصله ندارم.»
میگوید: «حوصلة چی را نداری؟»
میگویم: «نمیدانم... حوصلة اینهمه قشنگی را که مدام تکرار میشود و بالاخره تمام میشود.»
میگوید: «حوصلهات سر نمیرود؟»
میگویم: «نه.»
دلم میخواهد بیشتر صدای کودکانه و پرانرژیاش را بشنوم، برای همین میپرسم: «از چی حوصلهام سر نمیرود؟»
میگوید: «از اینکه همهاش این تو هستی؟»
میگویم: «نه. خیلی فرقی نمیکند.»
ـ از متن کتاب ـ
نقد و بررسی
روز گودال » مجموعهای از 14 داستان کوتاه و بلند است که بنا به گفتة نویسنده ، زمان تألیف این داستانها را میتوان به دو بخش کلی قبل و بعد از سفر او تقسیم کرد . داستانهایی چون « زنی که رفت تا بایستد » و « نه ، هیچ چیز » از جمله داستانهایی هستند که پیش از سفر جهانگردی این نویسنده که در سال 1384 انجام شد ، نوشته شدهاند . داستانهایی چون « جاده پشت خانه » ، « من در آب زیبا هستم » ، « زن رودخانه » و « روز گودال » دیگر داستانهایی هستند که نویسنده از نظر زمانی بعد از این سفر نوشته است . شکوفه آذر درباره تأثیر سفر بر داستانهایش معتقد است : « هرچه بیشتر داستان را شناختم ، بیشتر فهمیدم که بدون جهانبینی و هستیشناسی ، آنچه نوشته میشود ، نهایتاً داستانی خوشساخت ، اما کم عمق و در نتیجه کم تأثیر است . » او همیشه احساس میکرده یک جای کار میلنگد و جهانبینی چیزی نیست که صرفاً از طریق مطالعه و زندگی روزمره کسب شود . بنابراین ، دنبال ماجراجویی میرود و آنگاه که برمیگردد با چشم دیگری به کشورش مینگرد و آنگاه حاصل سفرهای کولیوار بینشی را به او میدهد که در برخی از داستانهای روز گودال نمود مییابد . چرا که از دید نویسنده ، زندگی به مثابه فرایند شناخت هستی درون و بیرون است همانطور که ادبیات.