متن پشت جلد
پاهاشرو گذاشت تو گلدون و گلدونرو پر کرد از خاک. خیلی دلش میخواست جوونه بزنه و شاخ و برگ بده. فکر اینکه یه پرنده بیاد رو شاخههاش لونه کنه واقعاً به وجدش میآورد. فرقی نمیکرد چه پرندهای باشه؛ حتی اگه کلاغ هم بود، که برا آدما مظهر نکبت و بدبختیه، بازم براش لذت داشت. با همین امیدها و آرزوها بود که پاشو کرد تو گلدون و همونجا موند. آخر همون روز اول بود که با خودش گفت: «دِ مرد حسابی، اینم شد وضع که برا خودت درست کردی؟ پاشو برو زندگیتو بکن.» خودشو احمقی دید که اگه کل زمینو بگردی مثلش پیدا نمیشه. بعضی آدمام عالمی دارن واسه خودشونا! یکی نبود بهش بگه اینم شد آرزو که درخت بشی و چند تا پرندة زپرتی بیان رو اون شاخههای صاب مردهت لونه بسازن؟! ولی اون اینجوری بود دیگه.
ـ از متن کتاب ـ
نقد و بررسی
بیست و هشت داستان تازهی محمدهاشم اکبریانی در این مجموعه آمده است.
داستانهای مجموعهی «هذیان» فضایی کاملاً ذهنی و غیررئال دارند. به گفتهی اکبریانی عنوان هذیان نه نام یکی از داستانها، که برآیند حس همهی داستانها باهم است. او میگوید: «موضوعات مطرحشده در این داستانها بیشتر رابطهی انسان در حالت پریشانی است و میتوان گفت داستانها، پریشانگویی هستند. این داستانها مثل فضای کلی دیگر آثار من، زمان و جغرافیای مشخصی ندارند، در عینحال که بعضی نشانهها و تصاویر در آنها وجود دارد که مشخص میکنند داستانها مال زمان حال هستند یا زمان دیگری.»
محمدهاشم اکبریانی داستانهای این مجموعه را به طور پراکنده طی سه سال (۸۵ تا ۸۸) نوشته است. پیش از این از این نویسنده کتابهای «باید بروم» و «کاش به کوچه نمیرسیدم» در نشرچشمه منتشر شده بود.