متن پشت جلد
راننده در را بست. جیپ راه افتاد. از کنار کامیون که میگذشت، راننده دستش را بیرون آورد و به رانندة کامیون اشاره کرد که او هم راه بیفتد. ماشینها، گرد و خاککنان از ده بیرون رفتند و کاه جلوی خرمنجا را به هوا بلند کردند. از کارشان سر درنمیآوردم. برای چه ماشینها را بردند؟ آیا قدیر راست میگفت که نقشهای دارند؟ نکند آمده باشند برای ماندن؟ به عقل جور درنمیآمد. با درماندگی، صورت بزرگترها را نگاه کردم. آنها هم با تعجب کرده بودند. به نظر نمیآمد که از این کار، صادقی سر درآورده باشند...
نقد و بررسی
نمای نزدیک:هوای روستا پر از دانههای ریز کاه است، خرمنکوبی دارد تمام میشود و گندمها میروند برای آسیاب، اما زیر پوست روزهای سخت زراعت و شبهای بلند خستگی، حادثهای در جریان است. پسر یکی از اهالی روستا، از خدمت سربازی فرار کرده و به خانه برگشته و دژبانها همهجا دنبال او میگردند. بخش بلندی از داستان به کشمکش اهالی روستا و ماموران پاسگاه برای جستوجوی سرباز فراری میپردازد؛ بخشی که از پرتعلیقترین و جذابترین بخشهای داستان است. جز اینها بایرامی نشان داده که دیالوگنویس خوبی است. شخصیتها گزیده، بجا و بدون پراکندهگویی حرف میزنند و دیالوگهایشان به خوبی معرف شخصیت روستایی و یا شهری آنهاست. ماجرای سرباز فراری با زندانی شدن پدرش و سفر برادر و مادرش به شهر برای پیدا کردن او در ادامه گره میخورد و نویسنده در توصیف درماندگیها و ترسها و شادیهای کوچک این روستاییان که اندک اندک به جریان انقلاب میپیوندند، بسیار موفق عمل میکند. بایرامی نثری پاکیزه و صمیمی دارد و نگاهش به دنیای نوجوانانی که بخش مهمی از حرکت انقلاب اسلامی را شکل دادند، نو، بدون اغراق و شعارزدگی است. او در «فصل خرمنکوبی» توصیف دقیق و واقعگرایانهای از روستا و روابط آدمهایش ارایه میدهد تا داستانش مثل یک اثر هنری خوش ساخت، در ذهن خواننده به یادگار بماند.
از کتاب:دژبان جا خورده بود. انگار انتظار نداشت کسی اینطور باهاش صحبت کند. داد زد: «با من یکی به دو نکن! برو کنار تا یک گلوله به شکمت خالی نکردهام.» عموحیدر سینهاش را داد جلو. گفت: «اگه میتونی خالی کن! شما ما مردم را چی حساب کردهاید؟ آدم به طویله یکی هم میخواد وارد بشه، اول اجازه میگیره. صفحه ۸۶