متن پشت جلد
نمیشد شمردشون، همهشون وحشی بودن، زیر نور ماه لهله میزدن و چشماشون برق میزد، انگار همهشون هار بودن، ما شروع کردیم به دوییدن، اونا هم دنبال ما میدوییدن، سیاوش دست منو گرفته بود. من حتی فرصت نمیکردم جیغ بزنم، دیگه به پشت سرم نگاه نمیکردم، چون حالا مطمئن بودم که همة سگای ولگرد اون شهر توی اون پارک جنگلی جمع شدن و دنبال میدوئن... من و سیاوش میدوییدیم و هر دومون فقط به یه چیز فکر میکردیم..
نقد و بررسی
نميشد شمردشون، همهشون وحشي بودن، زير نور ماه لهله ميزدن و چشماشون برق ميزد، انگار همهشون هار بودن، ما شروع کرديم به دوئيدن، اونا هم دنبال ما ميدوئيدن، سياوش دست منو گرفته بود. من حتي فرصت نميکردم جيغ بزنم، ديگه به پشتسرم نگاه نميکردم، چون حالا مطمئن بودم که همهي سگاي ولگرد اون شهر توي اون پارک جنگلي جمع شدن و دنبال ما مي دوئن... من و سياوش ميدوئيديم و هر دومون فقط به يه چيز فکر ميکرديم...