منزوی، شاعری که دربارهاش نمیگویند
منزوی، شاعری که دربارهاش نمیگویند
منزوی، شاعری که دربارهاش نمیگویند
به مناسبت سالروز تولد شاعر در نخستین روز ماه مهر
به مناسبت سالروز تولد شاعر در نخستین روز ماه مهر
به مناسبت سالروز تولد شاعر در نخستین روز ماه مهر

هفتهنامه کرگدن- حورا نژاد صداقت: گفت و گو با بهرور رضوی، دوست قدیمی و همیشگی حسین منزوی، از روز آشناییشان تا امروز که خیلیها او را نادیده گرفتهاند و حرفی درباهاش نمیزنند.
حسین منزوی حالت غریبانهای دارد، شهرت شعرش زیاد است و شیفتگانش زیادتر؛ اما همین که بخواهیم دربارهاش با کسی هم صحبت شویم، مدام این دایره آشنایان و طرفداران منصف تنگ و تنگتر میشود. در این میان، یکی از کسانی که سالهای طولانی همراه او بوده، بهروز رضوی است؛ صداپیشهای که شاعر نیست ولی در جوانی سراغ شعر رفت و در تمام سالهای کاریاش با افرادی مثل اخوان ثالث و نادر نادرپور و حسین منزوی و... در ارتباط مستقیم بود.
غیر از این همکاریها رابطه دوستی و او با منزوی زبانزد عام و خاص است. ریشه این دوستی به سالهای دوری برمیگردد که منزوی به تهران آمده بود و بهروز رضوی جوان با شنیدن شعرش باب دوستی را با او باز کرد و این دوستی ادامه پیدا کرد تا روزی که خبر درگذشتش را به رضوی دادند. خبری که برایش خیلی عجیب بود چون به قول خودش هیچوقت فکر نمیکرد که حسین منزوی هم روزی از دنیا برود. همین شد که سراغ او رفتم و آنچه میخوانید نتیجهاش شد:
آقای منزوی در خاطراتشان از سالهای دور، از پسر جوان لاغراندامی حرف میزنند که یک بار بعد از شعرخوانیاش آمده بود پیش او و گفته بود: «شما که شعرتان را خواندید، من نوشتم ولی چند کلمهاش را جا ماندم...» و بعد با همین خاطره باب صحبت درباره شما را آغاز میکنند. حالا میخواهم ماجرا را از زبان شما بشنوم که دوست قدیمیشان هستید.
انجمن ادبی سعد در خیابان ژاله (شهدای فعلی)، سر چهارراه آبسردار، در خانهای قدیمی که متعلق به خانم فخیمهای به نام سعد بود، برگزار میشد. خانه عجیب و غریب بود. از آن خانههای قاجاری که تمام در و دیوارش پر بود از عکسهای مختلف و اشیای عتیقه و روشناییاش با نور شمع بود و ما هم اغلب شیطنتهایی با همین شمعها داشتیم. دبیر آن انجمن، پرویز والی زاده (خدا رحمتش کند) برادر منوچهر والی زاده بود که یک بار اعلام کرد: امشب در جمع ما شاعر جوانی از زنجان حضور دارد و... آن زمان خود من هم شعرکهایی میگفتم و همیشه گوشم را تیز میکردم تا شعر شاعران تازه را اگر خوب بود، بنویسم.
آنوقتها من ویژگی عجیبی داشتم؛ اگر شعری را یک بار میشنیدم و یک بار مینوشتم و یک بار دیگر از روی آن میخواندم، حفظ میشدم. وقتی نوبت به حسین منزوی رسید، به محض این که مصرع اولش را خواند، فهمیدم که شعر خوبی است. من مصرع اول را جا افتادم و بعد از تمام شدن برنامه سراغش رفتم و سلام و علیکی کردم و خوشامدی گفتم و همان یک مصرع را هم پرسیدم.
مسلما این رفتار و برخورد برای حسین که تازه از زنجان به تهران آمده بود، جالب بود و خلاصه با صمیمیت شعرش را کامل کرد و از همانجا پیاده راه افتادیم به سمت منزل ما در خیابان شهباز (هفده شهریور فعلی) و در راه درباره شعر حرف زدیم و شعرهایمان را برای یکدیگر خواندیم. البته ما معمولا این مسیر را با افرادی مثل جواد طالعی و جلال سرفراز و محمدعلی بهمنی و... پیاده میرفتیم.
خلاصه، همین آشنایی باعث شد از ان روز به بعد، حسین برنامههایش را جوری تنظیم کند که با قرار جمعه شب های این جلسه هماهنگ شود و بعد از انجمن به منزل ما بیاید و به شعرخوانی و گپ و گفت بنشینیم. بنابراین، شاید بتوان گفت من اولین کسی بودم که با حسین منزوی در اولین سفرش به تهران ارتباط دوستانه برقرار کرد و این ارتباط تا آخر عمر آن خدابیامرز ادامه داشت. دوستی ما حال و هوای دیگری داشت.
چطور؟ از همان حال و هوای خاصش برایمان بگویید.
شاید یکی از دلایلش راحتی یا بیشیلهپیلگی و بیتعارف بودن من بود، آن هم در برابر شاعر جوان شهرستانی. بیشتر از اینکه بخواهم به این موضوع بپردازم، مایلم از خود حسین بگویم.
حسین اخلاقهای ویژهای داشت؛ مثلا خیلی صریح و بیپروا بود. بعضیها حتی گاهی او را به خاطر بیپرواییهایش بیتربیت میدانستند، اما واقعا اینطور نبود. چون من ذات خوب را میشناختم و میدانستم که حرفهایش از روی صداقتی است که دارد.
به همین خاطر، بارها و بارها پیش آمد که اگر کسی از او دلخور میشد، سراغش میرفتم و از دلش در میآوردم و خلاصه، میانه را میگرفتم تا کسی با حسین دشمن نشود.
در آن دیدارهای شبانه و قدم زدنها و جمعهایتان درباره شعر و عالم شاعری چه صحبتهایی میکردید؟
منزوی از شاعران معاصر خیلیها را قبول داشت و مراتب شاعرانهشان را هم پذیرفته بود. مثلا یکی از شاعران محبوبش شهریار بود. او از بعضی اشعار یا مضامین شهریار استفاده و تضمین میکرد یا حتی بر همان وزن و قافیه شعر میگفت.
شعر آقای هوشنگ ابتهاج را هم میپسندید و قبول داشت. اخوان ثالث و فروغ و سهراب سپهری و شاملو را هم قبول داشت و دربارهشان فراوان صحبت میکرد.
درباره شاعران کلاسیک چه صحبتهایی از او شنیدهاید؟ همیشه نقل شده که مرحوم منزوی به ادبیات کلاسیک هم علاقه زیادی داشتند. تازه حتی به کسانی که در دوران معاصر گرایش به ادبیات کلاسیک هم داشتند، نظرات مثبتی داشت.
شعر برای حسین تفنن نبود، بلکه از منظری جدید به آن نگاه میکرد و طبعآزماییهای مختلفش نشان میدهد که از ابعاد مختلف به شعر نگاه میکرد و میخواست که تواناییهای خودش را هم بسنجند. او هم غزل دارد و هم مثنوی، هم دوبیتی پیوسته و هم شعر نو. اتفاقا، شعرش در هیچکدام از این زمینهها دست و پا شکسته نیست، بلکه کاملا قوی است. بنابراین، او به گذشتگان نیز نگاه جدی و منتقدانهای داشت. او از میان شعرای کلاسیک، علیالخصوص به حافظ، ارادت زیادی میورزید و مثل هر ادب آشنای دیگری حافظ را دقیق خوانده بود و قبولش داشت.
خاطرهبازی و صحبت از شعر مرحوم منزوی برای شما که رفیق قدیمیشان بوده اید، میتواند حالا حالاها ادامه داشته باشد. اما بالاخره باید با حرفی این صحبت را هم به پایان برد...
من هیچوقت فکر نمیکردم که روزی حسین منزوی هم میمیرد. حرف آخر اینکه حسین در عهده خودش آن چنان که باید شناخته نشد، هنوز هم نشده. آن خیلیها که شعر حسین را زیاد میخوانند، دستی در مطرح کردن تواناییهای او در شعر ندارند. شاعر مهمی مثل ابتهاج، مطلقا به حسین منزوی اشاره نمیکند. او که شان شاعریاش بینیاز از این صحبتهاست، کملطفی کرده که درباره حسین حرفی نزده است.
*متن را تحریریه باهوک کوتاه کرده است.