از زندگی داستان نویس بزرگ معاصر
از زندگی داستان نویس بزرگ معاصر
از زندگی داستان نویس بزرگ معاصر
به مناسبت 26 مهرماه سالروز تولد گلستان
به مناسبت 26 مهرماه سالروز تولد گلستان
به مناسبت 26 مهرماه سالروز تولد گلستان

ابراهیم گلستان در سال ۱۳۰۱ در شیراز متولد شد. پدرش مدیر روزنامه گلستان در شیراز بود. از همان سال چهارم و پنجم ابتدایی معلم خصوصی داشت و عربی و فرانسه یاد میگرفت. معلم عربیاش یک آشیخ بود و معلم فرانسهاش یک یهودی که برادر خاخام شهر بود. پدرش مرد کتابخوانی بود و کتابخانه خوبی هم داشت.
با آثار هدایت در سال ۱۳۱۴ و ۱۳۱۵ آشنا شد. از هدایت سه قطره خون و انیران و کتابی هم از پدر گلی ترقی به اسم خانم هندی که در سال ۱۳۰۸ چاپ شده بود و همچنین حاجی بابای اصفهانی چاپ استانبول یا بوسه عذرا، کنت منت کریستو، سه تفنگدار، بیست سال بعد، ویکنت دبراژلون، لارن مارگو و... کتابهایی بودند که او تا ششم ابتدایی خواند.
هم کتابخانه پدرش بود و هم کتاب کرایه میکرد. بعد هم کتابخانه دبیرستان شاپور بود. در کلاس هشت متوسطه هشتاد روز دور دنیای ژول ورن را ترجمه کرد.
در سال ۱۳۲۰ وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد اما پس از مدتی تحصیل را نیمه کاره رها کرد و وارد حزب توده شد.
او مصدق را دیده بود. در سال ۱۳۲۲ که تازه عروسی کرده بود و پدرش برای عید به تهران امده بود مصدق به خانه آنها آمد. مصدق دوست پدرش بود. همان موقع درگیری سید ضیا و مصدق بالا گرفته بود. سید ضیا پسر عموی پدر مادرزن گلستان بود. بعدها گلستان با اجازه مصدق از صنعت ملی شده نفت و آبادان فیلم گرفت. در دادگاه مصدق هم حضور داشت.
در حزب توده در روزنامه رهبر و پیش از آن مردم، ارگان حزب مقاله مینوشت. بعد سردبیر روزنامه شد و به مازندران رفت و مسئول حزب توده در مازندران شرقی شد.
در مدتی که درگیر فعالیتهای سیاسی بود هر شب سینما میرفت. بعد از ساری به آبادان رفت و درمورد اوضاع مازندران پس از شکست داستانی نوشت که در کتاب «آذر ماه آخر پاییز» چاپ شد.
بعد با روش سران حزب توده اختلاف پیدا کرد و از حزب جدا شد و به کار خبری و عکاسی و فیلمبرداری برای شبکههای تلویزیونی بین المللی و آژا نسهای خبری پرداخت. گلستان در سال ۱۳۲۱ با صادق هدایت آشنا شد. او بعضی از داستانهایش را برای خواندن به هدایت میداد.
گلستان تعریف میکند که یک بار از قائم شهر سوار قطار میشود تا یک شلوغی حزبی که در زیرآب و پل سفید ایجاد شده بود را حل و فصل کند. او در قطار هدایت، بزرگ علوی، چوبک و خانلری را میبیند که برای مهمانی نزد کلبادی در مازندران رفته بودند و در حال برگشت به تهران بودند.
گلستان میگوید: «علوی به من گفت: ما داریم انجمن نویسندگان درست میکنیم. کنفرانس زهر مار درست میکنیم و دعوتنامه تو را هم فرستادهام. مواظب باش که برای آن وقت آنجا بیایی. اینقدر خوشم آمد که هدایت ناگهان ترکید و گفت: این را ولش کنید. چی میگویید. این همه چیز را ول کرده و آمده یک کاری بکند. این کار را ول کند و بیاید پیش شما که میخواهید زق زق کنید. نه آقا نیاییها، بگذار اینها بروند و هر غلطی میخواهند بکنند.»
گلستان میگوید: «هدایت یکبار تنها به خانه من آمده بود تا ناهار بخورد. لیلی دختر من خیلی کوچک بود. حداکثر دو سالش بود و هی در اتاق میدوید. هدایت هم تصویری از او کشید و به خودش نشان داد. آخر بچه دو ساله چه میفهمید که ناگهان زد زیر گریه. هدایت این قدر ناراحت شد که یک کاری کرد که میخواسته برای تفریح بکند باعث آزرده شدن یک بچه دو ساله شده.»
گلستان در ابتدا برای روزنامه پدرش مقاله مینوشت اما بعد در سال ۱۳۲۳ در تهران شروع به نوشتن مقاله و ترجمه کرد. دو کتاب اساسی مارکسیستی را ترجمه کرد که یکیاش «دیالکتیک» از استالین و دیگری «اصول مارکسیسم» لنین بود.
گلستان در سال ۱۳۲۶ نخستین قصهاش را به نام «به دزدی رفتهها» مینویسد و در همان سال در ماهنامه مردم و بعدها در سال ۱۳۲۸ در مجموعهای به نام آذر ماه اخر پاییز منتشر کرد.
در همین دوران داستانهایی از همینگوی، فاکنر و چخوف ترجمه و در مجموعه کشتی شکستهها چاپ کرد. در این دوران درگیر فعالیتهای سیاسی هم بود.
در سال ۱۳۳۶ مجموعه داستان شکار سایه را چاپ کرد و پس از آن درگیر ساختن فیلمهای مستند و فعالیتهای استودیو گلستان شد.
آشنایی گلستان با فروغ فرخزاد این گونه بود که سهراب دوستدار و رحمت الهی، فروغ را برای ماشیننویسی به استودیو گلستان بردند. در آن زمان فروغ سه کتاب عصیان، دیوار و اسیر را چاپ کرده بود.
فروغ در سال ۱۳۴۱ به کمک گلستان مستند «این خانه سیاه» است را ساخت که در باره جذام خانه تبریز بود. این فیلم به جشنواره کن میرود اما به خاطر تصاویر دردناک آن از نمایش عمومی آن پرهیز میکنند و میگویند که فقط برای هیئت ژوری نمایش داده میشود. گلستان با شنیدن این رای آنها خواهان عدم نمایش خاص آن میشود و میگوید: «این فیلم برای آدم درست شده و راجع به آدم و انسانیت است نه آنها که میخواهند با لباس شب و قر و فر تماشا کننده باشند.» (نوشتن با دوربین، پرویز جاهد)
در سال ۱۳۴۶ «جوی و دیوار و تشنه» و در سال ۱۳۴۸ «مد و مه» را چاپ کرد. در این فاصله از مارک تواین، هاکلبری فین و از برنارد شاو دون ژوان در جهنم و از شکسپیر مکبث را ترجمه کرد که ترجمه مکبث او هیچگاه منتشر نشد. او بیشتر انرژی خود را صرف ساختن فیلمهای مستند کرد.
در سال ۱۳۴۴ گلستان «خشت و آیینه» را میسازد که اولین فیلم داستانی اوست. پس از خشت و آیینه در سال ۱۳۴۵ گلستان به سفارش بانک مرکزی مستند «گنجینههای گوهر» را میسازد.
در سال ۱۳۵۰ «اسرار گنج دره جنی» را میسازد که آخرین فیلم او محسوب میشود. استودیو گلستان بعد از ساختن فیلم مستند گنجینههای گوهر که درباره جواهرات سلطنتی بود تعطیل شد.
اسرار گنج دره جنی بعد از مدتی توسط اداره سانسور توقیف میشود. با توقیف اسرار گنج دره جنی گلستان از کار سینما فاصله میگیرد و برای همیشه به انگلستان مهاجرت میکند. در سالهای اقامتش در خارج دو کتاب «گفتهها» و «خروس» را چاپ میکند.
خروس داستان بلندی است که گلستان آن را در اواخر سالهای دهه چهل نوشت و متن کامل آن برای نخستین بار در سال ۱۳۷۴ در لندن منتشر شد.