ایران در ۶۵ سال قبل: عطر تریاک، بوی فقر
ایران در ۶۵ سال قبل: عطر تریاک، بوی فقر
ایران در ۶۵ سال قبل: عطر تریاک، بوی فقر
گزارش تحلیلی میدانی اشپیگل از ایران/2
گزارش تحلیلی میدانی اشپیگل از ایران/2
گزارش تحلیلی میدانی اشپیگل از ایران/2

دسترسی به بخش اول این گزارش
یکی از این جوانان پسر رضاشاه یعنی محمدرضا پهلوی بود. او در ۱۲ سالگی به دستور پدرش همراه با یک اسکورت سلطنتی به سوئیس اعزام شد. این دانشآموز خجالتی در آغاز کار به شبانهروزی لهروزه رفت؛ اما هنگامی که در سال ۱۹۳۶ برای ادامه تحصیل در دانشگاه افسری به تهران بازگشت، شخصیتش از اساس تغییر کرده بود. همه فکر میکردند محمدرضا فردی ایدهآل برای پادشاهی دموکرات و مشروطه است که به ورزشهای مختلف از جمله شکار، خلبانی، فوتبال، اسکی و اسبسواری علاقه وافر دارد و برای شاعران بزرگ ایرانی مانند حافظ، باباکوهی و جلالالدین رومی احترام فوقالعادهای قائل است.
در سال ۱۹۳۹ و به فرمان رضاشاه، ولیعهد او محمدرضا با شاهزاده خانم مصری و خواهر ناتنی ملک فاروق به نام فوزیه ازدواج کرد. اگرچه محمدرضا به اطاعت کورکورانه از پدر عادت داشت اما با دیدن عکس فوزیه آه از نهادش برآمد و او را «زیباترین پرنسس شرق» خواند؛ با این حال چیزی نگذشت که زندگی زناشویی این دو به ناکامی رسید. دلیل اصلی جدایی محمدرضا و فوزیه مشخص نیست. برخی از عشق و علاقه و دلتنگی فوزیه برای برادرش فاروق میگویند و برخی از توطئههای خواهر دوقلوی شاه یعنی شاهدخت اشرف به عنوان دلیل اصلی این جدایی سخن به میان میآورند. به عقیده گروه دوم از قرار معلوم اشرف قصد داشت نفوذ خود بر برادرش را همچنان حفظ کند. مردم کوچه و بازار اما دلیل جدایی را فقدان ولیعهد برای محمدرضا شاه عنوان میکنند. البته فوزیه در سال ۱۹۴۲ شاهدخت شهناز را به دنیا آورد که اکنون در ایالات متحده آمریکا زندگی میکند. طبق قوانین ایران هیچ زنی نمیتواند به مقام سلطنت برسد.
در روز ۱۶ سپتامبر ۱۹۴۱ محمدرضا شاه پهلوی به جای پدرش که به خواست بریتانیا، آمریکا و شوروی به تبعید رفت، بر تخت طاووس نشست. نیروهای متفقین برای وادار کردن شاه جوان و ۲۲ ساله به اعمال اصلاحات و تغییرات در قانون اساسی، نیازی به فشار و اصرار نداشتند. محمدرضا چهار روز پس از رسیدن به سلطنت قدرت مطلقه پدر را به یک سلطنت مشروطه تغییر داد، بدین ترتیب مجلس و دولت از اختیارات گسترده برخوردار شدند.
با این حال مقام فرماندهی کل قوای نظامی همچنان جزو اختیارات شاه باقی ماند و همین مسئله طی سالهای آینده به یکی از موارد اختلاف بدل شد. ارتش ۱۲۵ هزار نفره ایران میتواند یک فاکتور قدرت واقعی در سیاست داخلی کشور باشد و نقشی مهم ایفا کند. تا زمانی که این ارتش تحت فرماندهی شاه باشد بیتردید و به هر حال این اراده اوست که در نهایت عملی خواهد شد.
اینکه محمدرضا شاه در سالهای نخست سلطنت روزبهروز از حضور خود در عرصههای سیاسی میکاست مایه تمسخر و تحقیر بسیاری از افراد دربار، به ویژه مادرش تاجالملوک و خواهر دوقلویش اشرف شده بود. ملکه مادر سالخورده در آخرین حضورش در یکی از میهمانیها بسیار چاق به نظر میرسید، با آن چشمهای شرور همه چیز را زیر نظر داشت، لبان باریکش آن دهان بسیار گشاد را بسته بود و تنها گاهی آن هم برای حرف زدن باز میشد؛ اما دخترش اشرف نقطه مقابل مادر است. او بسیار کوچکاندام است و به مانند گربهای میماند که آخرین مد پاریس را به تن دارد.
اشرف این مسئله را پنهان نمیکند که تا چه اندازه از اینکه نمیتواند شاه شود و برادر دوقلویش این منصب را در اختیار دارد ناراحت است. او به دوستی با روسها شهرت دارد و تنها عضوی از خاندانهای سلطنتی فعلی جهان است که در کاخ کرملین حضور رسمی داشته و از سوی استالین تحسین شده است.
روابط اشرف با رهبران حزب منحلشده کمونیست توده و نفرتش از مصدق و دیگر نیروهای ملیگرا، این روزها نقل مجالس تهران است و البته همه از طمع و قدرتپرستی او خبر دارند. هنگامی که هفته پیش به دستور مصدق کشور را ترک کرد و در فرودگاه اورلی پاریس با هجوم خبرنگاران روبهرو شد، در پاسخ گفت: «سه ماه دیگر به ایران بازخواهم گشت.«
در همان حال که شاهپور محمودرضا که در آمریکا به تحصیل مشغول است و گاه سفری به پاریس دارد، گاهوبیگاه به دلیل سرعت غیرمجاز جریمه میشود، خواهر ناتنیاش فاطمه بحرانی دولتی را برای حکومت ایران رقم زده است. فاطمه بر خلاف خواست برادر تاجدارش با یک دانشجوی آمریکایی باستانشناسی به نام وینسنت هیلی ازدواج کرده است. این ازدواج البته خشم روحانیون را نیز موجب شده، آنها عقیده دارند که هیلی باید به دین اسلام درآید.
طی سالهای اخیر و از زمان کنارهگیری شاه سابق و همینطور از زمان خروج نیروهای متفقین از خاک ایران، نه تنها ملیگرایان بلکه کمونیستهای حزب غیرقانونی توده نیز بار دیگر صاحب نفوذ شدهاند. طبقه مذهبی هم که طی دوران سلطنت پهلوی اول منزوی شده بود، بار دیگر به عرصه اجتماعی و سیاسی بازگشته است. روحانیون و در راس آنها آیتالله کاشانی که زمانی در سال ۱۹۴۱ به دستور انگلیسیها به تبعید سوریه رفته بود، فراموش نکرده بودند که سلطنت پهلوی چه بر سر آنان آورد. با تاسیس مدارس مدرن نفوذ روحانیون بر جوانان مشغول تحصیل در مدارس مذهبی به خطر افتاد و زائران و مومنان در مسجدی مقدس در شهر مشهد به گلوله بسته شدند، زائرانی که تنها گناهشان گوش دادن به صحبتهای یک روحانی بود.
از نظر روحانیون ایران همه این اقدامات وحشتناک با اعمال نفوذ کافران و به ویژه بریتانیا صورت میگرفت. اگرچه اشتیاق برخی از روحانیون به قدرت نقش مهمی در بعضی موارد ایفا کرد؛ اما آنها به درستی دریافته بودند که «مدرنیسم» رابطه و پیوند میان مذهب و سیاست را که از قرنها پیش در مشرقزمین منبع همه قدرتها و فرهنگها بوده است، نابود خواهد کرد. اشتیاق مذهبی در مشرقزمین در واقع موتور محرکه و انگیزه همه تغییرات و نوآوریهاست. آیتالله کاشانی نیز روز ۱۹ جولای در نهایت خشم اعلام کرد: «جدایی مذهب و سیاست از قرنها پیش برنامه بریتانیا است. آنها با این ابزار ملتهای مسلمان را نسبت به نیات خود بیخبر نگاه میدارند و ریشه مذهب و استقلال را از بن نابود میکنند.«
کاشانی مجلس را محل تجمع «بیدینان» میداند و آن را مانند محمدرضا شاهی که در سوئیس تربیت شده است تحقیر میکند. البته با توجه به تجربههایی که ایران از این مجلس دارد، میتوان این نگاه تحقیرآمیز کاشانی را درک کرد؛ کرسیهای نمایندگان کاملا قابل خریدوفروش است، هر کس به اندازه کافی پول داشته باشد مثلا به اندازه چند ده هزار ریال، میتواند یک کرسی مجلس را خریده و از آن یک منبع درآمد و سرمایه درست کند. در بسیاری از موارد مناصب بلندپایه دولتی و مناقصهها را میتوان با پول نقد از آن خود کرد. آن جمعیت سازماندهیشده از سوی کاشانی را میتوان به نوعی صدای ملت دانست، البته مجلسنشینان نیز چنین ادعایی دارند.
آشپزهای دربار که در ساعات بسیار سرد صبح از کوهپایههای جنوبی کوه پربرف البرز، به منظور خرید برای قصر تابستانی شاه به بازار میآیند، حکایتهای زیادی در مورد آنچه در کاخ سعدآباد میگذرد، دارند. بر این اساس شماری از کارمندان دربار به دستور مصدق اخراج شدهاند. نگهبانان تعویض شدهاند و شمار نگهبانان جدید نیز به دستور مصدق کاهش یافته است. کمتر شبی است که نمای بیرونی کاخ دوطبقه شاه با چراغهای باغ روشن شود. آن چنارهای سایهافکن و فوارههای زیبا نیز به ندرت شاه را میبینند و بسیار کمتر پیش میآید که ملکه خجالتی یعنی ثریا همسر دوم شاه به محوطه بیاید.
محمدرضا شاه پهلوی روز ۱۹ نوامبر ۱۹۴۸ از اولین همسرش یعنی پرنسس فوزیه مصری رسما طلاق گرفت. البته شاه و فوزیه از سال ۱۹۴۵ عملا جدا شده بودند. سه سال بعد یعنی روز ۱۲ فوریه ۱۹۵۱ شاه با دختری ۱۹ ساله به نام ثریا بختیاری اسفندیاری ازدواج کرد. ثریا نوه یکی از خانهای بختیاری است که زمانی همراه با رضاشاه بود، بعدها به دستور شاه سابق به زندان افتاد و در همان زندان مسموم و کشته شد. خلیل بختیاری اسفندیاری پدر ثریا در همان زمان به خارج از کشور گریخت، در برلین به عنوان فروشنده فرش زندگی کرد و در همان زمان با زنی آلمانی به نام «اوا کارل» آشنا شد و با او ازدواج کرد. او امروز سفیر ایران در آلمان غربی است.
حاصل ازدواج آقای اسفندیاری با یک «کافر» همین ملکه ثریای امروزی است. البته خاستگاه نامعلوم مذهبی ثریا هرگز موجب آن نشد که پرستیژ خاندان پهلوی نزد روحانیت آسیبی ببیند؛ اما اتفاقهایی که در شب عروسی شاه افتاد تا اندازهای از نظر مردم بدشگون آمد. البته بعدا معلوم شد که عروس سلطنتی زیر بار آن لباس طرح کریستین دیور و دوختهشده با هزاران قطعه الماس از حال رفته و سکندری خورده است و ضعف وی دلیل دیگری نداشته است. اگرچه انتشار عکسهای زوج سلطنتی در ایران باید با مجوز انجام گیرد؛ اما خبرنگاران مجلههای خارجی به سرعت راهی ایران شده و عکسهایی از ملکه برداشتند که او را در شلوار مخصوص سوارکاری نشان میداد. این عکسها البته به مذاق افراد مذهبی خوش نیامد.
با وجود همه این مسائل میتوان گفت شاه جوان ایران هنوز هم طرفداران زیادی در میان مردم خود دارد. البته فقرا و تنگدستان چندان طرفدار شاه نیستند. تخمین زده میشود که پدر شاه ۱۴۴ میلیون مارک آلمان پول نقد را از کشور خارج کرده و ثروت شاه فعلی با احتساب پولهای پدرش بالغ بر ۳۰۰ میلیون مارک میشود. از قرار معلوم بخشی از بودجه ۶۵۰ میلیون دلاری نوانخانههای تهران که توسط شاهدخت اشرف و شاهپور عبدالرضا در دست ساخت است و همینطور برنامه هفت ساله نوسازی اقتصاد از محل همان پولها تامین میشود؛ اما بسیاری از این طرحها که میتوانست به بهتر شدن مناسبات اجتماعی بینجامد، در دام فساد و کمبود بودجه متوقف مانده است.
از قرار معلوم ظاهرا محمدرضا شاه در تنظیم میزان دورخیزی که برای پریدن از روی آن شکاف چند قرنی لازم است، اشتباه کرده و آن را دستکم گرفته است. احتمالا او در ارزیابی میزان اهمیت مذهب و کارکرد مثبت آن در میان مردم خود نیز دچار اشتباه شده است؛ امر مسلم این است که نیت خوب و یا تنها یک مثال خوب کافی نیست.
مصدق، نخستوزیر ایران نیز که اهداف اجتماعیاش تفاوتهای زیادی با دیدگاههای شاه دارد تا اندازه زیادی با مذهب پیوند دارد و در جمع میان این خواستها و پیوندها گرفتار شده است. در حال حاضر در واشنگتن و لندن این تردید وجود دارد که آیا تزریق دلار به دولت مصدق گریان ارزشش را دارد یا نه و آیا هنوز تضمینی علیه تعصب مذهبی و عوامفریبیهای کمونیستهای تودهای وجود دارد؟
شخص شاه که به ویژه در لندن دیگر امیدی به وی نمیرود، ناامید شده است اما شایعات هفته گذشته مبنی بر بالا گرفتن نارضایتیها در میان نظامیان ایران بار دیگر امیدهایی را زنده کرده است. ولی از آن پنجرههای بسته عمارت کلاهفرنگی سعدآباد که دفتر کار محمدرضا شاه پهلوی در پشت آن قرار دارد، هنوز هیچ خبری به بیرون درز نکرده است.
منبع: اشپیگل، شماره ۳۴، سال ۱۹۵۲