شده به شما بدگمان باشند که خبرچیناید...
شده به شما بدگمان باشند که خبرچیناید...
شده به شما بدگمان باشند که خبرچیناید...
نگاهی به کتاب «بینام» اثرِ جاشوا فریس
نگاهی به کتاب «بینام» اثرِ جاشوا فریس
نگاهی به کتاب «بینام» اثرِ جاشوا فریس

اطهر کلانتری/ «تیم»، شخصیت اصلی رمان تلخ و سیاه «جاشوا فریس» به بیماری عجیبی مبتلاست: پاهایاش در اختیارش نیستند. بههمینسادگی! بههمینسادگی وکیلی که سهامدار عمده دومین شرکت وکالت آمریکاست به بیماری ناشناختهای گرفتار میشود که تمام زندگیاش را تحتالشعاع قرار میدهد. رمان با برفی سنگین شروع میشود که کل ایالت را به حال نیمهتعطیل درمیآورد. خدمات عمومی بهکندی و سختی ارائه میشود و برف مادری سختگیر است که درس زندگی را به بیرحمانهترین شکل به فرزنداناش میآموزد. سرمای برف، از زیر در خانه هفتاتاقخوابه تیم وارد میشود و زندگی خانوادگیاش را به فصل پایان میبرد. وکیل خوشقیافه شیکپوش، همیشه کولهای آماده دارد. درون کوله پشتیاش آب، بیسکوییت، شماره تلفن «جین»، همسرش، و چند لباس گرم است. پاها که اراده رفتن میکنند، تیم فقط فرصت مییابد تا کولهپشتی را از رختآویز بقاپد؛ این پیادهرویها از چند ساعت تا چند روز ادامه دارد. تیم بیچاره، حتی نمیتواند از کسی کمک بخواهد؛ پاها او را با خود میبرند. گرسنه، تشنه و سرمازده، زمانی که پاهایش اراده کنند، او را رها میکنند. همانند بیماری که پس از حمله صرع به هوش بیاید، زمانی طول میکشد تا زمان و مکان را دریابد. حال نوبت برگشتن به خانه است. تلفن میزند و جایی را که رها شده میگوید. این دومین تماس تیم با جین، پس از شروع فاجعه است؛ قبلی را چند دقیقه بعد از فاجعه با او گرفته است: جین «برگشته!»
چهطور بود؟ درست است؛ اگر قصه را تا آخر هم برایتان تعریف کنم، چندان هیجانزده نمیشوید. قصهای تلخ و سرد که هر لحظه بوی ناامیدی از میان سطور آن به مشام میرسد. اما چه چیزی شما را از رها کردناش منع میکند؟ چه چیزی باعث میشود دومین کتاب نویسندهای جوان را که حتی بهعقیده منتقدان، بهترین اثرش هم نیست نبندید؟
وقتی تیم از علم روز ناامید میشود و حتی از دکتر علفیهایی هم که به او پیشنهاد میشود قطع امید میکند، وکالت خودش را برعهده میگیرد. دانش پزشکی نامی برای بیماریاش نمییابد، حتی نزدیکاناش به درستی گفتههایاش و ثبات روحی و روانیاش شک میکنند و وقتی همه او را طالب محبت میخوانند، تمام نیرویاش را جمع میکند تا خود را از اتهام بیماری روانی یا جلب توجه تبرئه کند. تا آنجا که دکتر «باغداساریان» به او میگوید: «من شاهدم که چهطور داری میجنگی که به بیماریات رسمیت بدهی. میدانم از این بابت که شواهد تجربی برای تبرئه نشدنات پیدا نشده افسرده شدی...برای تبرئهات از اتهام بیماری روانی.» تلاش تیم برای یافتن نمونهای مشابه از بیماریاش، برای اثبات سلامت روحیاش و اثبات این مساله که هرآنچه در شرف وقوع است و تا پیش از این رخ داده، تنها و تنها نقص جسمی است و او سلامت عقلی دارد، تلاشاش برای فهماندن این مطلب به دخترش که بستناش به تخت بهدلیل اعتیادش نیست، تلاشاش برای مقابله با پاهایاش، تلاشاش برای آمادگی در مقابل حملات آینده و... همهوهمه دلیلی برای نبستن کتاب است! چرا؟ چون مگر کسی هست از میان ما که حتی برای یکبار هم که شده وکالت خودش را مقابل تهمتی ناروا برعهده نگرفته باشد؟ کداممان در مدرسه به گناهی ناکرده مواخذه نشدهایم؟ یا در دانشگاه یا محل کار، به سخنچینی، آنتن بودن و پاچهخواری برای روسا بدناممان نکردهاند یا در اجتماع به ضداجتماع بودن ملقب نشدهاید؟ خلاصه همهمان لااقل یکبار از زیر آوار بدگمانی جمعی، جان به در بردهایم یا نبردهایم
داستان با پایانی شیرین رهایمان نمیکند. تیم، به مبارزهای بر میخیزد که تلفات و غرامتاش نهتنها آسیبهای جسمی به خودش میزند بلکه اعضای خانوادهاش را هم بینصیب نمیگذارد. این مبارزه و مراقبه بیآنکه به عرفانهای دمدستی این روزگار شبیه شود باعث معرفتی جدید در تیم میگردد. حالا تیم بدون دانستن نام پرندگان و درختان، آنها را میشناسد.
شجاعت «لیلا نصیریها» در ترجمه کتابی چنین تلخ، کمتر از «تیم فارنزروث» و «جاشوا فریس» خالق «بینام» و در نهایت ناشر خوشنام ایرانیاش، انتشارات «ماهی» نیست. نصیریها که در کارنامه پرافتخار ترجمهاش، «مونپالاس» «پل استر» را دارد دربارهی انتخاب کتابی که حتی جزو بهترین انتخابها هم نیست اما خواندنی است.
بینام
جاشوا فریس
لیلا نصیریها
ماهی