آنا گاوالدا راوی عشقهای امروزی
آنا گاوالدا راوی عشقهای امروزی
آنا گاوالدا راوی عشقهای امروزی
سالروز تولد نویسنده معروف فرانسوی
سالروز تولد نویسنده معروف فرانسوی
سالروز تولد نویسنده معروف فرانسوی

آنا گاوالدا نویسنده محبوب فرانسوی، با داستانهایی گیرا به عمق احساس خوانندگان رخنه میکند و شما میتوانید در سطر به سطر داستانهایش روابط و احساسات زندگی امروزه خود را جستجو کنید. او در کتابهایش عشق را با جملاتی سلیس و روان با تمام زوایای دلانگیز و گزنده بودنش به تصویر میکشد. نویسندهای که در 29 سالگی با نوشتن کتاب «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد»، خود را به دنیای ادبیات معرفی کرد. رمان بعدی او «من او را دوست داشتم» بود که در سال 2002 چاپ شد.
آناگاوالدا در مدت زمان کوتاهی با داستانهایش نه تنها درفرانسه، بلکه در دیگر کشورهای دیگر هم شناخته شد. کتابهای «گریز دلپذیر» و «زندگی بهتر» نیز از دیگر کتابهای این نویسنده شناختهشده فرانسوی هستند.- کتاب «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد» با استقبال بینظیری در بین مردم سراسر جهان مواجه شد. این کتاب شامل 12 داستان کوتاه وجذاب است که موضوع اصلی آن عشق است. در این کتاب شما داستانهای حال و هوای سنژرمن ، سالها و دیگر داستانهای جالب را می خوانید.
- در کتاب «من او را دوست داشتم»، فقط یک داستان روایت میشود. در واقع تمام مردان این داستان میان زن و معشوقه قرار دارند. نقش اصلی داستان که شوهرش او را ترک کرده پس از شنیدن خاطرات، پدر همسرش به این قضیه از دیدی دیگر نگاه میکند. هر چندکه پدر همسرش درگذشته معشوقهاش را به خاطر خانوادهاش نادیده میگیرد، اما در آینده پسرش کار ناتمام او را تمام و خانوادهاش را ترک میکند. گاوالدا درباره این رمان میگوید:«من این کتاب را دوست دارم، نسبت به آن احساس غرور میکنم».
جملاتی از نوشتههای این نویسنده دوستداشتنی فرانسوی که برای همیشه مثل تصویری در ذهن نقش میبندد.
- باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد. آنقدر که اشکها خشک شوند. باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را از نو ورق زد... دیگران هم صد بار گفتهاند. به چیز دیگری فکر کن.
- چقدر باید بگذرد تا آدمی، بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟
- شهامت از آن آنان است که یک روز صبح خودشان را در آینه نگاه میکنند و روشن و صریح این عبارت را به خودشان میگویند، فقط به خودشان؛ آیا من حق اشتباه کردن دارم؟ فقط همین چند واژه. شهامتِ نگاه کردن به زندگی خود از روبهرو و هیچ هماهنگی و سازگاری در آن ندیدن. شهامتِ همه چیز را شکستن، همه چیز را زیر و رو کردن.
- آدمی همیشه از غم و اندوه کسانی میگوید که میمانند ، اما تا به حال درباره آنان که میروند فکر کردهای ؟
- او را بیشتر از هر چیزی در این دنیا دوست داشتم. بیش از هر چیزی... نمیدانستم آدم میتواند تا این حد دوست داشته باشد ...
- حالا به خوبی میداند که جز او کسی را دوست نداشته و هیچ کس جز او، او را دوست نداشته. که او تنها عشقش بوده و هیچ چیز نمیتواند این را تغییر دهد ، که هلنا گذاشت او مانند شیئی دست و پا گیر و بیهوده بر زمین بیفتد و هیچ گاه کلمهای ننوشت و دستش را دراز نکرد تا او دوباره بلند شود .
- برای پسگردنی خوردن به کسی احتیاج نداریم. آنقدر بزرگ هستیم که خود، گردن خم کنیم، هر قدر هم به تعدادِ بطریهای خالی افزوده شود، هر بار به همان نتیجه همیشگی میرسیم، که اگر ما اینگونه هستیم، آرام و مصمم، اما همواره ناتوان در برابر کودن ها، به درستی به خاطر این است که؛ذره ای اعتماد به نفس نداریم. خویش را دوست نداریم. اهمیت زیادی برای خود قائل نیستیم.