تهران نصیحت می کند...
تهران نصیحت می کند...
تهران نصیحت می کند...
از خانه که بیرون می آیی مراقب باش!
از خانه که بیرون می آیی مراقب باش!
از خانه که بیرون می آیی مراقب باش!

هفته ی گذشته برای شام خانه یکی از دوستان خانوادگی دعوت بودیم که از قضا دستپختِ خوبی هم دارد. سر سفره شام مینشینیم. نعمتهای سفره از هرسو و بهشیوهای طنازی میکنند. میخواهم خورش مرغ را بردارم و دستبهکار شوم که آقای خانه نگاه معناداری به من و مرغها میاندازد و میگوید: «بهتر است دوسوم وعده ی غذایی گیاهی باشد.» ناچار، از سر رودربایستی دیسِ مرغ را برمیگردانم. کفگیر را بر میدارم که برنج بریزم و تلاش میکنم در کشیدنِ برنج زیادهروی نکنم. در مسیر رسیدنمان، سهبار توی اتوبان خوانده بودم: «نیمی از جمعیت کشور دچار اضافهوزن و چاقی هستند.» خوشحال از اینکه بهخیال خودم توانستهام بر نفسام غلبه کنم و بهقدر کفایت برنج بریزم، لبخندی از رضایت روبهحضار میزنم و اولین قاشق برنج را توی دهانام میگذارم. کمنمک است. به دوست دیگری میگویم نمکدان را دستبهدست کند. میگوید: «برای سلامتیتان نمک را از سفره حذف کنید.» در خودم مچاله میشوم و بهزور میگویم: «اتفاقا خوشنمک است. از سر عادت الکی میخواستم بردارم.» غذا تمام میشود.
میزبان بهسبک تبریزیها مربای آلبالو را بهعنوان دسر میآورد و با آبوتاب بسیار تعارف میکند که مربانخورده از سر سفره بلند نشویم. دوست دیگری که تا چندروز پیش بزرگترین فوبیای زندگیاش تمام شدن شکلاتهای توی یخچالاش بود صدایش را صاف میکند و میگوید: «عادت به مواد شیرین در کودکی ریشه دارد.» طبیعتا ما هم که نمیخواهیم کودکی و تربیت خانوادگی را خدشهدار کنیم. همگی به سینه صاحب خانه دست رد میزنیم و میگذاریم مربا دستنخورده باقی بماند.
سفره را که جمع میکنیم، مرد میانسالی که متاسفانه از سر نخواندن بَنِرهای شهری نمیدانست «سیگار آفت درختِ زندگی است» میرود لب پنجره و سیگارش را روشن میکند. با نخستین حرکتش برای بردن سیگار به سمت دهانش، با فریادهای دیگران روبهرو میشود که سعی در نهی او از مُنکر دارند. این فرد غافل با یورش حاضران بهسمت پنجره سیگارش را بهسرعت بیرون پرت میکند. اگرچه همه ی ما سالهاست میدانیم «شهر ما خانه ماست» و ریختن زباله اعم از تهسیگار یا حتی سیگارِ کامل در خیابانها مذموم است، اما طبیعتا بهتر از این است که به جان درختِ زندگی آفت بیاندازیم. پس از امرِ شخص سیگاری به معروف و اقناع وی برای ترک سیگار پس از 25سال اعتیاد خانمانسوز، صاحبخانه کتاب «جنایتومکافات» را میآورد و فرازهایی از کتاب را برایمان میخواند. یکی از مهمانان هم که بهتوصیه شهرداری با یکی از شعرای بهنام کشور، «سهراب سپهری»، آشنا شده و «هشتکتاب» او را برای معرفی به دوستان همراه آورده ، بعد از خواندن جنایتومکافات شعری از سهراب برایمان میخواند:
برهای را دیدم، بادبادک میخورد./ من الاغی دیدم، ینجه را میفهمید./ در چراگاه «نصیحت» گاوی دیدم سیر.
موقع خداحافظی، صاحبخانه سفارش میکند با احتیاط برانیم: «آرامش این شهر به رانندگی من و تو بستگی داره». با صدای ماچوبوسها فرزند خانواده که ساعت 9شب به خواب رفته بود از اتاقاش بیرون میآید و میگوید «خط سفید را باید دید.» ما هم که همگی میدانیم چهقدر آرامش شهر برای همه مهم است از میزبانان تشکر میکنیم و سوار آسانسور میشویم که از طبقه 30ام یکی از برجهای رو به دریاچه خلیج فارس منطقه22 تهران پایین بیاییم و سوار خودروهای شخصیمان بشویم و برانیم بهسمت منزل. نگهبان ساختمان موقع خروج از خانه سفارش میکند: «همه ما ممکن است در معرض خطر ایدز باشیم.» از او هم تشکر میکنیم و راهی خانه امان میشویم. باید زودتر بخوابیم. فردا قرار است با همکاران پدرم به موزه هنرهای معاصر برویم و از گنجینه آثار «پاپ آرت» بازدید کنیم. پروژه پیشین شهرداری، «نگارخانهای بهوسعت یک شهر»، ما را برای بازدید موزهها بسیار مشتاق کرد و هر هفته با دوستان پدرم به یکی از موزهها سر میزنیم.
پس از آموزش ترویج فرهنگ همسایگی، تبیین اهمیت احسان به والدین و محبت به کودکانوسالمندان، شهرداری تهران براساس برنامهای منسجم درصدد برآمد مشکل تغذیه نامناسب را با نوشتن جملات بدیهی و نصایح بَدَوی روی بیلبوردها حل کند. این نهاد عمومی همچنین توانسته بود با استفاده از معرفی برخی از معروفترین کتابها آمار کتابخوانی را در تهران 10 برابر افزایش دهد و همچنین با شعار «آسمان آبی، زمین پاک»، آلودگی هوا را برای همیشه ریشهکن، و تمام آثار سوء ساختوسازهای بیرویه را تطهیر کند. انشاءالله پس از حل مشکل سلامتی و تناسب اندام شهروندان، آخرین پروژه از برنامه جامع حل معضلات تهرانیها در ماه آتی پردهبرداری میشوند. متخصصان فنی این «برنامه جامع» با تلاششبانهروزی میکوشند ظرفیت سیستمهای گیرنده شهروندان را برای دریافتِ حداکثر نصیحت بالا ببرند.
نویسنده: سمیرا هاشمی