وداع با قلم
وداع با قلم
وداع با قلم
چرا بزرگترین نویسنده برزیل از نوشتن دست کشید؟
چرا بزرگترین نویسنده برزیل از نوشتن دست کشید؟
چرا بزرگترین نویسنده برزیل از نوشتن دست کشید؟

اواسط دهه هشتاد میلادی، در اوج شهرت و محبوبیت ادبیات کشورش، رضوان نصار اعلام کرد که دیگر کاری با قلم و کاغذ و داستاننویسی ندارد و میخواهد مابقی عمرش را به کشاورزی بگذراند. او که چندسال پیشتر یعنی در سال 1973 سردبیری روزنامهای که شش سال مداوم در تبوتاب انتشارش بود را کناری گذاشته بود تا نشان دهد از دستشستن از موقعیتهایی که برای ذرهذره ایجادش از جان مایه گذاشته، ابایی ندارد. پس از ترک صندلی سردبیری مهمترین روزنامه دست چپی برزیل، به آپارتمان کوچکش در سائوپائولو برگشت و هر روز 12 ساعت بر روی کتاب تازهاش «گریۀ تماموقت» کار کرد. در رمان کوتاه و عجیبش «کشت باستانی» او سرگذشت مرد جوانی را نوشته که از خانه و زندگیاش میگریزد و به محل دوران کودکیاش بازمیگردد تا روح زخمخوردهاش را التیام دهد. این کتاب در سال 1875، دو سال بعد از آنکه نصار روزنامهاش را ترک کرد منتشر شد و تحسین منتقدین را برانگیخت، جوایز بسیاری را برای او به همراه آورد و نامش را بر سر زبانها انداخت.
دومین رمان او «یک فنجان خشم» سه سال بعد منتشر شد و بار دیگر هیاهوها و تحسینها متوجه این نویسنده خوشآتیه برزیلی شد. با انتشار رمانهای او به زبان انگلیسی و راه یافتنشان به فهرست جوایز معتبر، ناشرین فرانسوی و آلمانی نیز با قلم نصار آشنا شدند و میرفت که شهرت نصار جهانی شود. و سرانجام در اوایل دهه هشتاد میلادی نام او به عنوان بزرگترین نویسنده برزیلی در محافل ادبی مطرح شد.در سال 1984، زمانی که اعلام کرد دیگر داستانی نخواهد نوشت، 48 ساله بود و هر آنچه میتواند رویای یک نویسنده باشد، در واقعیت زندگی او رخ داده بود. در حالی که همه منتظر انتشار داستان بعدی او بودند، در مهمترین روزنامه کشورش اعلام کرد که دیگر کسی داستانی از او نخواهد خواند. جملاتش در این مصاحبه کوتاه و صریح بود. حتی در پاسخ به تعجب و حیرت خبرنگار گفته بود: « اکنون مشغولیتهای ذهنی دیگری دارم؛ کشاورزی و گلهداری برایم جذابتر شده است». در مقابل چشمان هاجوواج ماندۀ خبرنگاران با خونسردی میگفت که تا به حال از خیلی چیزها دست کشیده و نویسندگی هم یکی از آنهاست.
جامعه ادبی برزیل برافروخته شده بود؛ اما او به همان جملات بسنده کرد و چیز دیگری نگفت. سالها از پی هم گذشت و او همانطور که اعلام کرده بود کشاورزی پیشه کرد و به کشت سیبزمینی، لوبیا و ذرت پرداخت. حالا زندگی روستایی او بهدور از هیاهوی شهری و ادبی که تا پیش از این تجربهاش کرده بود، تمام وقتش را پر کرده است. نصار دیگر نه یک نویسنده طراز اول، بلکه کشاورزی است که دغدغههایش پیرامون کشت محصول نمونه دور میزند. اکنون او هشتادویک ساله است و تنها در خانهاش زندگی میکند. 16 سال پیش زمین 600 هکتاریاش را تنها به این شرط که دانشکدهای تازه برای دسترسی بهتر روستاییان تاسیس شود، به دانشگاه سائوکارلوس بخشید. او هنگام گرفتن این تصمیم تنها به دختر کارگر مزرعهاش فکر میکرد که آنجا درس می خوانده اما برای ادامه تحصیلاتش مجبور بوده به شهر دیگری مهاجرت کند.
دورتادور اتاق پذیرایی نصار با مبلهای راحتی ساده و کوچکی احاطه شده، روی دیوارهایش عکسهای سیاهوسفید والدینش به چشم میخورد و ساعت قدی زردرنگ آنتیکی گوشه اتاق قرار گرفته است؛ در خانۀ بزرگترین نویسنده برزیل اما هیچ کتابخانهای پیدا نمیشود. تنها یک قفسه باریک در راهروی ورودی خانه قرار دارد که رویش کتابهای داستایوفسکی –نویسنده مورد علاقه نصار- و چند کتاب دیگر گذاشته است. روی پیشخوان آشپزخانه نیز چند کتاب جدید روی هم افتادهاند که طرفداران او، برایش فرستادهاند. نصار با بیمیلی دربارهشان میگوید: «بارها گفتهام که دیگر کتاب نمیخوانم؛ اما کسی حرفم را باور نمیکند.»
دههها از اعلام خبر بازنشستگی نصار گذشته اما هنوز مرکز توجه است. روزانه ایمیلهایی از خبرنگاران و ناشرین برای قرار ملاقات و مصاحبه دریافت میکند و طی تمامی این سالها یکی از عادات همیشگی ناشرین برزیلی کشف داستان یا شعر تازهای از او بوده است. لوئیز شوارکز مدیر نشر Companhia das Letras، بزرگترین انتشارات برزیل گفته با وجود اینکه 30 سال پیش نصار با صراحت تمام گفت که «ببین لوئیز من هیچ داستان تازهای برایت ندارم و غرق زندگی روستاییام شدهام» اما تمامی این سالها گوش به زنگ بوده که غنیمت تازهای از نصار به دست بیاورد.
علاقه رضوان نصار به مزرعهداری به سالهای کودکیاش برمیگردد. پدر و مادر او که در دهه 20، از لبنان به برزیل مهاجرت کردند، دهکدهای در حاشیه پایتخت خانهای خریدند. کودکی نصار به همراه 9 خواهر و برادرش در مزرعهای که پدرشان درختهای پرتقال و گیلاس کاشته بود، با همنشینی همیشگی پرندگان خوشآواز و خرگوشهای چاقوچله گذشت. تخصص مادرش در پرورش مرغهای خانگی بود و نصار هر روز راس ساعت شش صبح از خواب بیدار میشد تا به کمک مادرش برود و تخممرغها را جمع کنند.
کمی که بزرگتر شد پس از کمک به مادر راهی پایتخت میشد تا به دانشگاه سائوپائولو که در آن مطالعات حقوق و مطالعات زبان میخواند، برود. تصویر به جامانده از آرامش زندگی روستایی و مسوولیت جانانۀ یک کشاورز برای او به اندازهای دلچسب است که مدتها قبل از عملیکردن تصمیم بازنشستگیاش، کشاورزی را مهمترین دغدغهاش میدانست و نویسندگی «شغل جانبی» او محسوب میشد.در سال 1991 همزمان با رونق کشاورزی نصار، کتابهایش نیز با فروش بالاتر روبهرو شد اما هرگز وسوسه نشد که بار دیگر قلم به دست بگیرد تا شاید نشان دهد که به راستی دغدغۀ فکری او چیزی فرسنگها دورتر از نویسندگی است. تنها نگرانی این روزهای او سیاستهای خصوصیسازی دولت است و آینده زمینی که وقف عموم کرده.
شوارکز معتقد است که کنارکشیدن نصار از عرصه ادبیات، از کمالگرایی ادبیاش نشات میگیرد: «او کسی است که تمام وجودش را درگیر کاری میکند که در حال انجامش است و من فکر میکنم که خیلی سخت از کارش راضی میشود.» خودش اما در پاسخ این پرسش که حقیقتا چرا نویسندگی را رها کرده، ابروهایش را در هم گره میزند، سکوتی طولانیمدت میکند و با طمانینه کلمات را مزهمزه میکند و میگوید: «واقعا نمیدانم.»