ناگفته های ابراهیم گلستان درباره فروغ
ناگفته های ابراهیم گلستان درباره فروغ
ناگفته های ابراهیم گلستان درباره فروغ
به مناسبت زادروز فروغ/بخش اول
به مناسبت زادروز فروغ/بخش اول
به مناسبت زادروز فروغ/بخش اول

کمتر شاعری رو میشه یافت که به اندازه فروغ فرخزاد نقشه روان پیچیده خودش رو در شعرهاش ترسیم کرده باشه. اما از زندگی فروغ بیرون از شعرهاش چه میدونیم؟ کسی که در آخرین سالهای حیات فروغ از همه به او نزدیکتر بوده در این مورد به ما چی میتونه بگه؟
داریوش کریمی: از منزل ابراهیم گلستان، فیلمساز و نویسنده. آقای گلستان، خیلی ممنون که در پنجاه سالگی مرگ فروغ فرخزاد شما تقاضای من برای مصاحبه ای در مورد فروغ رو پذیرفتین. بسیاری از سوالهایی که می خوام بپرسم بعد از خوندن دوباره شعرها در ذهن من ظاهر شده و همینطور نامههایی که اخیرا منتشر شده. بسیاری از این نامه ها به شما نوشته شده، نامههای عاشقانه. یکی از مضامین مهم این شعرها و همینطور نامهها، نه تنها مرگ آگاهی بلکه میل به مرگه، میل جدی به مرگ. در یکی از نامه هاش فروغ مینویسه که: «بیا لخت شویم و برویم توی قبر، توی بغل هم دراز بکشیم و خاکها را روی خودمان بریزیم...» [گلستان: که من هیچوقت این کار رو نمی کردم.]... و ساکت بخوابیم. این میل به مرگ در زندگی روزمره فروغ چه جوری ظاهر میشد؟ اصلا میشد؟ چنین چیزی بود؟
ابراهیم گلستان: اولا این نقطه شروع شما نقطه درستی نیست، برای خاطر اینکه پنجاهمین سال مرگ فروغ هست ولی هفتاد و سومین ... درست... نزدیکتره سال تولد....
ابراهیم گلستان:0...این توجه شما به مرگ چیز درستی نیست...اشاره به شعرهای او... و حرفهای او میکنید ولی مرگ یک جور خط تاکید و تایید هست زیر زندگی، اگر مرگ نباشه اصلا زندگی بی معنی است یعنی اصلا معنی نداره زندگی، همینطور یک چیزی هست وقتی که... تا خورشید تو آسمان هست خورشید هست، وقتی از بین بره نیست.
داریوش کریمی: یعنی شما نشانههایی از این میل به مرگ رو در فروغ نمیدیدید؟
ابرهیم گلستان: چرا وجود داره، اما این به عنوان تایید زندگی است چون مرگ هست، زندگی....
داریوش کریمی: چه بودند این نشانهها، نشانههای مرگ؟
ابراهیم گلستان: همین دیگه همین که گفته میشه من دلم می خواد بمیرم؛ من هرگز دلم نمیخواد بمیرم ولی خواهم مرد میدونم، اعتقاد من به اینکه...مهم نیست. من خواهم مرد، همه خواهند مرد، همه میمیرند.
داریوش کریمی: این رو در زندگی روزمره هم به شما می گفت؟ وقتی باهم بودید. این حس شد؟
ابراهیم گلستان: خیلی بی معنی هست اگه قرار باشه در زندگی روزمره من مرتب بگم من میخوام بمیرم من میخوام بمیرم، اصلا این نمیشه این حرف. نه! شما ببینید؛ شب می خوابید. ولی می خوابید و خوابتان هم خواهد برد. اشاره به مرگ، تقاضای مرگ نیست، هراس از مرگ هم نیست....
داریوش کریمی: چنین چیزی در فروغ نبود؟ تقاضای مرگ.
ابراهیم گلستان: دو سه مرتبه خواسته خودکشی بکنه. شما ببینید، زندگی ای که شروع کرده، بدجوری شروع شده براش. اصل کار، پدر فروغ آدم ... ببینید، من در سال هزار و سیصد و بیست و سه درمازندران بودم، با کارگرای شاهی که الان اسمش قائم شهر شده کار میکردم. یکی از اینها، که سرکارگر هم بود، اسمش غلام مهدوی بود، غلام مهدوی یک بار گفت که وقتی که رضا شاه رفت خونه هامون رو خراب کردیم. گفتم: ئه! خونه هاتون رو چرا خراب کردین؟ گفت شما نمیدونین که چه زجری به ما میدادن تا ما این خونه ها رو بسازیم. یک کسی که رئیس املاک سلطنتی بود... زیر شلاق... ما نمی تونستیم بار ببریم، ولی به ضرب شلاق میگفت این رو بلند بکنید و دو سه نفر زیر شلاق این، در حالی که بار رو نمی تونستند بلند بکنند کمرشون شکست، مردند.این آدم، پدر فروغ بود که این کار رو میکرده، شلاق رو میزده... رئیس املاک سلطنتی بوده در مازندران، در اون قسمت از مازندران و این زجر رو میداده. خوب. خود فروغ رو این مرد از خونه بیرون کرده ...این که الان شما... خود فروغ، وقتی که زنده بود، یک پنجشنبه مجله ای در اومد پراز فحش به فروغ و دوشنبه اش فروغ مرد. همون آدمی که این فحشها رو داده بود ... پر از تحسین فروغ شد ... و نوشت او شهید شد... اینها اسمگذاریهایی هست که بر حسب تمایلات شخصی انجام میگیره.
داریوش کریمی: گفتید فروغ چند دفعه قصد خودکشی کرد در اون سالهای آخر وقتی با شما زندگی میکرد.
ابراهیم گلستان: دو مرتبه من دیدم که ... آره زیر اون فشارهایی که... دو مرتبه، یک مرتبهش رو من یادم هست کاملا و اون هم این است که... نمیدونم چرا این کار رو کرده بود هیچ نمی دونم...این چیزایی که می خونید که فلان قوم و خویشش این رو گفته...قوم و خویشش همه دروغ میگن. سر این حرفها با دروغ میخوان خودشون رو، وارد قصه بکنند.
داریوش کریمی: قصد خودکُشیش به چه شکل بود و شما چطور باخبر شدید؟
ابراهیم گلستان: من رفتم پهلوش به خونهش، یک بعد از ظهری بود، دیدم درهم بازه، رفتم تو، دیدم خوابیده گفتم چته خوابیدی؟ گیج بود.همینطور که داشتم میگفتم چته آخه تو؟ دیدم که یک شیشه قرص بغل دستشه، قرص خواب! فهمیدم قرص خورده ... گفتم قرص خوردی؟ سرش رو آهسته تکون داد. من پام درد می کرد، چون شکسته بود. با همه این حرفها انداختمش رو کولم و از پله های خونه بردمش پایین و سوار اتومبیل شدم، اتومبیلم دم در بود، بردمش خونه دکتر راجی که نزدیک خونهشون بود. دکتر راجی خیلی مرد فوق العاده ای بود و تازه هم این فیلم خانه سیاه است رو که براش ساخته شده...ساخته بود؛ رفتیم اونجا، هیچی، بالاخره این اتفاق افتاد. خانم راجی آمد دم در، دکتر راجی رو هم نیاورد، گفت خوابیده. نرفت بهش خبر بده. من ناچار شدم باز تو اتومبیل بذارمش.... روندم به طرف خونه پری، پری صابری، دکتر شیرینلو.
داریوش کریمی: و نجاتش دادید.
ابراهیم گلستان: نجاتش دادم، آره.
داریوش کریمی: خیلی، البته خیلی ها میگن که این میل به مرگ متاثر.
گلستان: تو همه هست، به یک حسابی است.
داریوش کریمی: به گفته شما بخشیش متاثر از کودکی فروغه، ولی افزون بر این آقای گلستان، شما در اشعار فروغ و همینطور در نامه هاش یک رگه قوی از پوچگرایی میبینید.از نیهیلیسم میبینید. بذارید براتون یه خط خیلی کوتاه بخونم از فروغ؛ میگه: «فقط دوست داشتن حفظم می کند اما فایدهاش چیست؟» حتی موقعی که ...
ابراهیم گلستان:این سوالی هست که همه میکنند.
داریوش کریمی: اما حتی موقعی که شما دوستش داشتید و شما رو دوست داشت احساس میکرد که فایده این دوست داشتن چیه؟
ابراهیم گلستان: خوب همیشه همینجوریه، برای همه این اتفاق می افته شما وقتی دارید هرکاری می کنید...هر... دراون لحظه ای که اون کار رو....
داریوش کریمی: برای همه این اتفاق نمیافته آقای گلستان؛ همه نمیگن دوست داشتن فایدهش چیه.
ابراهیم گلستان:اگر conscience ...اگر قوت شعور شما بر زندگی شما زیاد باشه تمام مراحل زندگی رو در نظر میآرید اما اگر خنگ باشید هاهاهاها، اینجوری ....
داریوش کریمی: ولی این پوچگرایی، این نیهیلیسم در رفتار فروغ بود؟ یعنی شما حس میکردید؟ شما هنرمندید؛ آنتنهای شما این رو میگرفت که این دختر حتی در جایی که عاشقش هستی وعاشقت هست کماکان فکر میکنه که فایدهش چیه؟
ابراهیم گلستان: خوب همیشه اینطور هست. شما یه جور عجیبی اعتقاد دارید که اگر آدم یه چیزی رو بدونه نمیتونه به خودش شک بکنه. نمیتونه در معلومات خودش شک بکنه. اصلا پایه معلومات انسانی، پایه شعور انسانی، شک در هر چیزی هست. شما با شک هست که....
داریوش کریمی: شما این شک رو داشتید در مورد فروغ که....
ابراهیم گلستان: خوب همه دارن، بعضیها خنگن، کمتر دارن....
داریوش کریمی: رابطه فکری شما با فروغ چطور بود؟ به عبارت دیگر اون چیزی که در زبان انگلیسی میگن marriage of minds یعنی ازدواج روانها، ذهنها، ازدواج آدمها از نظر فکری این بین شما و فروغ چطوری بود؟ یعنی این دنیای درونی رو که در شعرش میانداخت با شما در میون میگذاشت؟
ابراهیم گلستان: هست تو شعرش.
داریوش کریمی: با شما صحبت میکرد راجع بهش؟
ابراهیم گلستان: که من بخوام خودم رو بکشم؟ نه.
داریوش کریمی: نمیگفت به این شکل.
ابراهیم گلستان: اما از...هر وقت هم پای مرگ اتفاق میافتاد... حرکت داشت...حرکته... یک عده حرکت ندارند... یک عده خنگ... کنجکاو نیستن.
داریوش کریمی: بله، فروغ حرکت داشت، برای همینه اغلب اوقات میبینی از خودش راضی نیست، یک جایی میگه: شعرهای من...
ابراهیم گلستان: مگر من الان که با شما حرف میزنم راضی هستم؟ همین الان که ما داریم با هم حرف میزنیم از بعد از یک نارضایتی شروع کردیم.همیشه...اگر نارضایتی نداشته باشید نمیتونید رضایت پیدا کنید.
داریوش کریمی: وقتی میگم آیا این ازدواج دو فکر بود، دو روان انسانی بود ببینید منظورم چی هست؟ من وقتی شعر فروغ رو میخونم، یک جایی میگه: «ششصد و هفتاد و هشت گل سرخ محصول کارخانجات عظیم پلاسکو». این یک ارجاعی هست به اونچه که مدرنیزاسیون خونده میشد در دهه چهل؛ بال و پر گرفته بود. در کارهای شما هم، مثلا در «اسرار گنج» این نوع نقد مدرنیزاسیون هست آیا این معنیش این هست که شما با هم حرف میزدید راجع به این چیزها؟
ابراهیم گلستان: خوب واضحه که حرف میزدیم، پس چیکار میکردیم؟
داریوش کریمی: راجع به مسائل سیاسی حرف میزدید با هم؟
ابراهیم گلستان: راجع به همه چیز... ببینید مساله فرق میکنه به این جهت که یه مرحله پیش میاد که دوتا آدم به هم برخورد میکنند، به اخلاق و معلومات همدیگر پی میبرند و یک مقداری داستان داد و ستد فکری پیش میاد و یک جوری این دوتا سطح آب با این ظرف مرتبط همطراز میشن.
داریوش کریمی: شدند واقعا؟ برای اینکه شما معتقد بودید باید در درون همون سیستم کار کرد، فیلم ساخت ولی خود شما تو مصاحبه ای گفتید که فروغ یک جایی وقتی اشرف پهلوی وارد شد، جلوی پاش بلند نشد، این یک؛ یک جایی فیلم فروغ که نمایش داده شد در شرایطی که اشرف پهلوی و فرح پهلوی گریه میکردند، چون تحت تاثیر قرار گرفته بودند، خواستند مجریان اون برنامه رو ببیند، خواستند که فروغ بره روی سن بره، رو صحنه ....و فروغ نرفت؛ گفت که اینها کی هستند... من برای اینا... و شما سعی کردید...خوب این نشون میده که ناراضی بود از... این روحیه با روحیه شما متفاوت بود....
ابراهیم گلستان: حتما....حتما.
داریوش کریمی: این تفاوت چه جوری خودش رو نشون میداد؟ اون مثل....
ابراهیم گلستان: همین که شما میگید الان دیگه... همهاش هم راجع به چیز نیست...مخالفت نیست. یک مقدار هم حالت شرم و حیا و ناراحتی از برخورد به یک آدم کلان سال گنده ای است.
داریوش کریمی: ولی نه... شما توی مصاحبه هاتون گفتید که وقتی که فروغ گفت من نمیرم روی این سن روی این صحنه یا من بلند نمیشم پیش پای اشرف پهلوی، کاملا حرفهاش صبغه سیاسی داشت. یعنی میگفت اینها کیاند؟ این مملکت... یعنی حتی کلمه فساد هم استفاده کرده.
منبع :بی بی سی فارسی