جهان ،درد، خاک
جهان ،درد، خاک
جهان ،درد، خاک
روایتی از آلبر کامو
روایتی از آلبر کامو
روایتی از آلبر کامو
دومین نویسندۀ آفریقایی برنده نوبل ادبیات.
بخشی از سخنان آلبر کامو در سخنرانی جایزۀ نوبل: «یک نویسنده در هر شرایطی که باشد؛ چه گمنام ،چه موقتا مشهور، چه در زنجیر چنگال های استبداد، چه عجالتا بهره مند از آزادی بیان. تنها به شرطی می تواند دوباره با جامعه ای که به او معنا می دهد همراه شود که تا آنجا که در توان دارد دو مسئولیتی را که عظمت حرفه ای او در آن نهفته، بپذیرد:1. خدمت به حقیقت 2. خدمت به آزادی».
کامو، فیلسوفی هنرمند وخالق آثار:«بیگانه»، «طاعون»، «افسانۀ سیزیف»، «سقوط»، «سوءتفاهم»،«انسان اول»، «کالیگولا»، «مرگ خوش» و...است. او در کتاب «افسانه سیزیف»، سیزیف را به عنوان نمونه ای از بشر تلقی میکند و به این وسیله بیهودگی زندگی روزمره را مطرح می کند. سیزیف شخصیت یک اسطورۀ یونانی است که از طرف خدایان محکوم شده که تا ابد، سنگی را از کوه بالا ببرد. وقتی سنگ به بالای کوه میرسد. به پایین میغلتد و او دوباره باید سنگ را به بالا ببرد.این دوره تسلسل باطل، تا ابد ادامه پیدا می کند، و نکته مهم این است که کامو راهی برای فائق آمدن به این بیهودگی مطرح می کند که پایان دادن به زندگی نیست بلکه درک و پذیرش این بیهودگی است. او معتقد است که درک این بیهودگی به انسان نوعی آزادی می دهد و باعث می شود به زندگی ادامه بدهد.
آلبر کامودر هفت نوامبر سال 1913، در دهکدهای در الجزایر به دنیا آمد وکودکیاش در فقر گذشت. او که پس از اتمام دبستان مجبور به کارگری شده بود با راهنمایی معلمش در امتحان«کمکهزینۀ تحصیلی» شرکت کرد و پس از قبولی، با کمک دولت وارد دبیرستان شد. در آن زمان که تحصیلات برای قشر مرفه جامعه بود، او روزهایش را در کنار مرفهین و شبها را در محل زندگیاش در میان کم بضاعتان میگذراند. خود او بعدها میگوید: «آزادی را من در آثار مارکس نیاموختم، بلکه خود، آن را در دل فقر شناختم».
کامو، لیسانس فلسفه را در دانشگاه الجزایر گرفت. به علت علاقۀ زیادش به فوتبال و شور و امیدی که در این ورزش میدید در سال 1929به عنوان دروازهبان، جزو تیم نوجوانان دانشگاه شد. استعداد و علاقهاش در فوتبال تحسین بسیاری را برانگیخت، اما تشخیص بیماری سل در او، تمام بلندپروازیهایش را در این رشتۀ ورزشی نقش بر آب کرد اما تا آخر عمرش جزو تماشاچیان وفادار فوتبال باقی ماند. سال 1935 آغاز فعالیتهای گستردۀ وی در روزنامهها و مبارزات و نوشتن مقالههای متعدد بود. در سپتامبر سال 1932 با شروع جنگ جهانی دوم و با تعلیق و تعطیل شدن روزنامههایی که در آن فعالیت داشت، تصمیم گرفت
به ارتش ملحق شود، اما به دلیل بیماری و ضعف جسمانیاش اینکار انجام پذیر نبود. در دوران بعد از جنگ جهانی دوم که تفکر پوچی و بی مفهومی همه گیر شده بود کامو که بیشتر به نویسنده بودن مشهور بود، برای جلوگیری از شرایط حاکم به کاری فراتر از نویسندگی می اندیشید و آن چیزی نبود جز فوتبال و تئاتر. چرا که به کارگیری جسم را درمانی برای پوچی می دانست. او هیچ وقت تسلیم نا امیدی نشد از جوانی کار بازیگری میکرد و به تئاتر علاقۀ زیادی داشت چرا که صحنۀ تئاتر را تنها جایی می دانست که در آن احساس خوشحالی میکرد. او چندین نمایشنامه نوشت و رمان تسخیر شدگان داستایفسکی و چندین داستان دیگر را به نمایشنامه تبدیل و به روی صحنه آورد. در مارس 1940 فرماندار الجزایر ،کامو را به دلیل فعالیتهای سیاسی و مقالههای جنجالیاش، تهدیدی برای امنیت ملی دانست وکامو پس از ترک اجباری شهر به پاریس رفت و کارش را در روزنامۀ عصر پاریس آغازکرد.ازدواج اول کامو در سال 1934، پایدار نبود. او در سال 1940با دختری ریاضیدان و پیانیست زندگیاش را آغاز کرد وبا عشق زیادی که به«فرانسیس فور»داشت و با وجود دو فرزند هرگز حاضر به ثبت رسمی ازدواجشان نشد.
در سال 1942کتاب بیگانه و مقالات افسانۀ سیزیف را نوشت.در همان سال عضو گروه مقاومتی فرانسوی به نام«نبرد» شد و به کمک اعضای گروه، فعالیتهای زیرزمینی را آغاز کرد، و طی همین فعالیتها با ژان پل سارتر آشنا شد.این دو نویسندۀ بزرگ بر سر مسائل سیاسی، اجتماعی و شخصی اختلافات زیادی با هم داشتند. مشاجرات آنها پس از نوشتن مطالبی علیه کامو در روزنامهای که سارتر سردبیر آن بود شروع شد، اما زمانی که کامو در گذشت سارتر پذیرفت در مورد او، با بیانصافی قضاوت کرده است.
در اوایل سال 1954 با آغاز درگیریهای داخلی الجزایر، کامو تلاش کرد با مقالهها و گردهماییهای عمومی مخالفتش با استقلال الجزایر واخراج الجزایریهای فرانسویتبار را نشان دهد. با این وجود نتوانست نقش موثری برای طرفین دعوا ایفا کند.
پس از آن، او که گویا از دنیای سیاست سرخورده شده بود، بیشتربه نوشتن آثار ادبی و تئاتر روی آورد و در سال 1960 در نامهای به دوستی نوشت: «همۀ تعهدات را برای سال ۱۹۶۰ لغو کردهام. این سال، سال رمانم خواهد بود. وقت زیادی میبرد؛ اما به پایانش خواهم برد». اما این نویسنده بزرگ قرن بیستم در همان سال ودر سن 46سالگی و در حادثۀ تصادف در گذشت ، و در گورستانی در جنوب فرانسه دفن شد و رویای اتمام رمانش نیمهتمام ماند.
