بخش دوم،ناگفته های ابراهیم گلستان
بخش دوم،ناگفته های ابراهیم گلستان
بخش دوم،ناگفته های ابراهیم گلستان
به مناسبت زادروز فروغ
به مناسبت زادروز فروغ
به مناسبت زادروز فروغ
در ادامه مصاحبه ابراهیم گلستان :
داریوش کریمی: فروغ کارهای شما رو میفهمید و به قول خودتون خوب میفهمید که کجاها خوب هست و کجاها چی گفته میشه؛ اما خود شما در مورد شعرهای اون چی؟ شما شعرهای اون رو میخوندید؟ راجع به شعرها باهاش حرف میزدید؟
ابراهیم گلستان: بعد از اولین باری که آمده بود پیش من آقای... مرحوم دوستدار و رحمت الهی آوردنش پیش من که کار بگیره... گفتم با کمال میل... ولی اولین حرف وقتی قبول شد که کار بکنه گفتم خانم جان، شما یک مقداری شعر گفتی و فکر میکنی اینا شعرهای درجه اولی هست، لابد دیگه....
داریوش کریمی: خونده بودید؟
ابراهیم گلستان: گفتم من به این شعرها اعتقادی ندارم... خیلی هم بهش برخورد.
داریوش کریمی:از اون شعرها خوشتون نیومد؟
ابراهیم گلستان: واضحه.
داریوش کریمی: این مربوط به سه کتاب اولشه احتمالا، نه؟ که تقریبا...
ابراهیم گلستان: اول و دوم و سومش رو درآورده بود، اسیر و عصیان و ...
داریوش کریمی: تقریبا منتقدها همه اتفاق نظر دارند که میشه گفت کتاب های اول فروغ سطح اول یا پله اوله ولی بعد از اون دو کتاب شعر دیگه درآورد، تولدی دیگر و ...
ابراهیم گلستان: من راجع به سه کتاب اولش نظر دادم.
داریوش کریمی: دو کتاب دیگه چی؟ حرف زدید راجع بهش؟ تولدی دیگر و ....
ابراهیم گلستان: من ورق نزدم که هر شعری رو براش ....
داریوش کریمی: منظورم اینه که بعدا که با شما....
ابراهیم گلستان: آره، ملاحظه کنید، فضای شعری اون وقت این بود که یک کسی بیاد «ایماژ» جمع میکرد، مثل اینکه قبلا قافیه جمع میکردند، ایماژجمع میکرد و ایماژها رو پشت هم میگذاشت میگفت شعر، خب شعر نبود.
داریوش کریمی: فروغ چنین بود؟
ابراهیم گلستان: نه فروغ نبود، کس دیگه ای رو دارم می گم.
داریوش کریمی: فروغ چی؟ شما در مورد دو تا کتاب آخرش با فروغ صحبت میکردین؟ نظرتون چی بود اون چی می گفت؟
ابراهیم گلستان: سه چهارتا شعرش قبل از اینکه درهمون اول گفته شد. ولی وقتی که راه افتاد، واضحه هر شعرش رو برای من می خوند، خوشبختانه فروغ از لحاظ پیشرفت ذهنیش، پیش من که کار می کرد تو اداره...اخوان هم بودش یعنی وقتی حرف می زدیم، اخوان هم بود شما از اخوان غافل نباشید، اخوان شاعر بزرگی بود بعد از نیما و فروغ ....
داریوش کریمی: پس درواقع فروغ بازخورد میگرفت از شما از اخوان و از دیگران.
ابراهیم گلستان: حتما میگرفت ولی تقلید نمی کرد، استفاده میکرد و از این حرفهایی که با من میزدم یا اخوان زده بود، استفاده می کرد و برای همین خاطر است که به بعضی از شاعرانی که مرسوم بودند اعتنایی نمی کرد.
داریوش کریمی: افزون بر اون میل قوی به مرگ که من در سوال اول گفتم شما گفتید شاید اصلا این سوال بی جاست، یک چیز دیگه ای که در فروغ میبینیم افسردگیه، یک جاهایی هیجان، یک جاهایی افسردگی، یک جاهایی انرژی فراوان، یک جاهایی خمودگی؛ این چه جوری در زندگی فروغ خودش رو نشون میداد؟
ابراهیم گلستان: هیچ گفتوگو نداره که یک عدم تعادل موسمی پیش میآمد. حالا ممکن است این ارتباط داشته باشه به بی پولی ، ممکنه فکر باشه ممکنه علاقه... یک چیزی بایستی....
داریوش کریمی: یک خط قویه تو شعراش، یعنی فارغ از اینکه در ماه یکی دو روز چنین باشه واقعا شما میبینید که خیلی قویه این افسردگی توی... یک جایی میگه که من به این دلیل از موسیقی ایرانی، اونجا میگه موسیقی ایرانی ولی میفهمی که موسیقی کلاسیک ایرانی منظورشه، موسیقی سنتی؛ به این دلیل خوشش میاد از موسیقی ایرانی و میگه که از اندوه خوشم میاد.
ابراهیم گلستان:ملاحظه کنید یک کسی یک چیزهایی گفته و بعدش هم مرده و دیگه نیست بخواد تحول پیدا بکنه یا به شما توضیح بده. شما اون گفته رو در حد یک دختری که سی و سه سال بیشتر نداره، باید نگاه کنید. تازه شروع کرده به خوندن و با سرعت داره میفهمه و به سرعت داره پیش میره اما فرم نهایی.... [کریمی: خیلی جدی نگیریم اون حرف رو منظورتونه؟] فرم نهایی نداره دیگه. آدمهایی هستند که خنگاند... پره ... توی شاعرهای قبل از انقلاب و شاعرایی که بعد از انقلاب پیدا شدند. یارو اومده برداشته کتاب یک کس دیگری، که یک کتاب ترجمه کرده، رو به اسم خودش نوشته و بازنویسی کرده. خوب این دزدیه، این مساله تحول نیست. [کریمی: و فروغ چنین نبود؟] نه.
داریوش کریمی: آقای گلستان در نامههایی که به تازگی منتشر شده از فروغ و خیلی از این نامه ها به شماست، ما فروغی میبینیم که شیفته شماست. یعنی چنان شیفته که برای بعضی ها تصور اینکه یک زن اینقدر یک مردی رو ... بذارید براتون بگم دهها بار گفته که قربانت بگردم... [گلستان: خوب آره] عاشقت هستم. این... [گلستان: اذیت نکنید. یعنی چی؟] منظورم اینه که شما... من شخصیت شما رو میشناسم شما کسی هستید که در بیان احساسات امساک میکنه [گلستان: نه] ولی عکس این بوده [گلستان: نه]...این درواقع دو شخصیت متفاوت رو نشون میده. فروغی که بی هیچ محدودیتی احساسات خودش رو بیان میکنه و شمایی که، برداشت من اینه که در بیان احساسات خودتون یک مقدار خودداری میکنید. یعنی...چنین نیست پس....
ابراهیم گلستان: نه. نه. اون یک جوشش بود که میآمد... خوب آدم باید این جوشش رو آروم بکنه دیگه.
داریوش کریمی: شما این جوشش عاطفی رو سعی میکردید آروم کنید؟
ابراهیم گلستان: نه. جوششی که حالت طبیعی داشته باشه رو نه، من گر نمیگیرم. اما واضحه که احساساتی می شدم.
داریوش کریمی: شما هم میگرفتید پس، چه شکلی... در نامههاتون؟
ابراهیم گلستان: وقتی که فروغ زنده بودش،آمد گفت من میخوام این نامه ها رو؛ همهاش هم نبود، یک مقداریش بود. این رو من بذارم پیش نامه های خودم. گفتم بگیر. گرفت برد. اون روزها پیش خودش بود. بعد که مرد، پدرش رفته یک مقداری کاغذهای این رو برداشته برده خونه خواهر کوچکش. خواهر کوچیکش که آمده بود از آلمان، اینجا.... [کریمی: گلوریا] گلوریا. آمد یک روز پیش من گفت که این کاغذها رو بایست تو نگه داری. گفتم یعنی چی؟ کاغذهای اونه من چی رو نگه دارم؟ گفت که این کاغذها رو پدر من آورده، از خونه فروغ توی گاو صندوق... گذاشته....
داریوش کریمی: شما دوست نداشتید اون نامه هایی که فروغ برای شما نوشته رو نگه دارید؟
ابراهیم گلستان: نه. اصلا پرته قضیه... این یادگارها احمقانه است! یعنی چی؟ دو نفر همدیگر رو دوست داشتند حالا بیان... یکی دلش رو خوش بکنه به کاغذهاش؟
داریوش کریمی: به قول خودتون جوشش عاطفی یک عاشقه به شما....
ابراهیم گلستان: خوب آره .... من این کاغذها رو نخوندم... وقتی این کاغذها رو گلوریا از پدرش دزدید، آورد، گذاشت پیش من. اصلا نخوندم برای خاطر اینکه خوندنش یک مقداری هم شاید برای من دردناکتر بود. نخوندم و این پیش من بود... بالاخره پیش من بود دیگه... خانم میلانی [کریمی: خانم فرزانه میلانی نویسنده بیوگرافی جدید] فرزانه میلانی رفته در جستجوی این کار... رفته تهران ...این مربوط به اواسط سالهای هفتاد میلادی است... به خانم گلوریا برخورده، گلوریا هم گفته این نامه ها پیش منه ... و خانم میلانی از سال هزار و نهصد و هشتاد و یک یعنی میشه هزار و سیصد و هفتاد و نه، این همینطور پیگیر این بود که این نامه ها رو بهش بدم ولی من نمیدادم بهش؛ یعنی چی؟ نامه ها رو میخواد چی کار کنه؟ سی سال گذشت.این خانم هی اصرار کرد. گفت والله من تزم اینجوره و ...برادرش هم که خیلی به من محبت داره و رفیق هست اون هم اصرار کرد، من هم گفتم خیلی خوب بیا بگیر. کاغذها رو فتوکپی کردم دادم بهش. ولی کاغذهای من... اصلا نمی دونم تو نامه هام چی نوشته شده و من چی نوشتم برایش. پنجاه سال گذشته...
داریوش کریمی: در مورد مرگ فروغ صحبت کنیم آقای گلستان. در سی و دو سالگی در یک حادثه رانندگی یک مرتبه مثل کسی که در اوج خلاقیت هنریشه یک مرتبه خبر به شما میرسه، حس و حالتون چه بود؟
ابراهیم گلستان:چی بگم؟ چیزی ندارم که بگم....
داریوش کریمی: در اون لحظه ای که به شما گفتند.
ابراهیم گلستان: پنج دقیقه قبل از تصادفش نوکر من آمد - همراه فروغ رفته بود... من دویدم، دیدم، اونجاست. بردمش بیمارستانی که فقط بیست متر با ما فاصله داشت؛ قبول نمیکرد بیمارستان. زنیکهای که اونجا بود اصلا نمیفهمید که...اصلا این اینه که... روحیه ایرانی که ساخته شده اینه که تو میری تو مریض خونه که میشناسن تو کی هستی، همسایه تو هستند، در میزنی، رئیس بیمارستان، یک خانمی میاد، قبول نمیکنه میگه آقا این تصادف کرده. میگه خب کرده که کرده. اینجا مریضخونه تصادفیها نیست.
داریوش کریمی: پس شما فروغ رو با اون حال بردید [گلستان: ئه واضحه گفتم این رو] و بیمارستان نپذیرفت.
ابراهیم گلستان: این مریضخونه هم جای دوری نبود. مریضخونه بیمارستان هدایت درست چسبیده به...[کریمی: بعد چه کار کردید؟] بردید یک بیمارستان دیگه؟
داریوش کریمی: آره. بعد سوار شدم... دیدم نمیذاره دیگه؛ زنیکه دم دره نمیذاره، میگم آقا این باید بیاد...نمیذاره... گفت شما کارگر نیستید، اینجا بیمارستان کارگرا است، شما بیمه کارگر ندارید نمیتونم... هیچی قبول نکرد...من هم دیدم فایده نداره. دارم وقت تلف میکنم. سوار ماشین شدم رفتم تجریش توی بیمارستان رضا پهلوی. بیمارستان اونجا بود دیگه، ولی دیگه دیر بود، شاید هم اصلا تو بیمارستان هدایت هم میرفت اتفاقی نمی افتاد، یعنی باز میمرد. حرفها درهم برهمه. میگه که... خانمه... یک کسی اومده، عکس گرفته، میزانسن کرده که فروغ افتاده تو جوی. اصلا فروغ توی جوی نیفتاده بود. اصلا سرش به... [کریمی: وقتی شما رسیدید، تموم نکرده بود؟ یا کرده بود؟] ... تا وقتی توی بیمارستان پهلوی هم میبردنش با برانکارد تو اتاق عمل، تموم نکرده بود.
داریوش کریمی: فروغ میدونست که درآغوش شما داره... [گلستان: من چه میدونم. بیهوش بود] بیهوش بود ولی زنده بود. وقتی که فروغ ....
ابراهیم گلستان: هیچی دیگه وقتی بردنش با برانکارد تو... من وا رفتم دیگه.
داریوش کریمی: بعضی ها میگن یکی از دلایلی که شما ایران رو ترک کردید، چند سال بعد از اون و دیگه برنگشتید و اگرم برگشتید برای سفری کوتاه بود، مرگ فروغ بوده، چنین بوده؟
ابراهیم گلستان: این هم یک مقداریش مزخرفه. برای خاطر اینکه شما... فراموش میکنند که هنرهای زیبا و ... شرایطی وجود داشت که مانع کار فیلم من شده بودند.
داریوش کریمی: این موضوع بحث دیگه است، مصاحبه دیگه ...
ابراهیم گلستان: البته واضح واضحه که سختم بود که دوری او و... ولی دوری از اون، جای جغرافیایی من و عوض بشه از تهران بیاد به لندن، اون دوری هست... شما دقت نمیکنید به این مساله. با عوض کردن محل جغرافیایی من از یک فاجعه، جدا نمیتونم بشم.
داریوش کریمی: بله. ولی این رو از این جهت پرسیدم که خود فروغ هم از شرایط اونجا ناراضی بود. در یکی از ... [گلستان: از شرایط چی ناراضی بود؟] از ایران. در یکی از نامه هاش میگه ایران بیغوله ایست پر از مرگ و حقارت و بیهودگی... [گلستان: خوب راست میگه، راست میگفته دیگه.]... راست بگه یا اشتباه بکنه، به هر حال باعث نشد که حالا که فروغ رفته شما هم فکر کنی که اینجا دیگه جای من نیست؟
ابراهیم گلستان: ببینید. واضحه من دیدم فیلم نمیتونم درست بکنم [داریوش کریمی: و فروغ هم نیست] فیلم آخرم رو که درست کردم دیگه پیدا بود که اصلا هیچ کاری نمیتونم بکنم دیگه، فیلمهای قدیمیم هم....
داریوش کریمی: اگر فیلم نمیتونستید درست کنید، ولی فروغ زنده بود در ایران میموندید؟ فکر میکنید مونده بودید؟
ابراهیم گلستان: من چه میدونم...[داریوش کریمی: بله سوال مهمیه و جوابش هم کاملا] کانجشکن (حدس) بی معنی است.
منبع : بی بی سی فارسی
