آیا تمدن باعث پیشرفت ما شده ؟!
آیا تمدن باعث پیشرفت ما شده ؟!
آیا تمدن باعث پیشرفت ما شده ؟!
شاید نیاکان شکارچی ما وضعیت بهتری داشتند
شاید نیاکان شکارچی ما وضعیت بهتری داشتند
شاید نیاکان شکارچی ما وضعیت بهتری داشتند

خیلی از ما نق میزنیم که زندگی وقتی فناوریهای جدید نبودند، خوشتر بود. فکر میکنیم اگر موبایل و کامپیوتر و اینترنت نبود، آسودهتر از الآن بودیم. اما در عینحال هم، باور عمیقی داریم به اینکه فناوری زندگی ما را اساساً ایمنتر از نیاکانِ بدویمان کرده است. اما شاید آن نقها از نظر تاریخی «معتبرتر» باشند. شاید بزرگترین اشتباهی که ما انسانها در طول تاریخ زندگیمان روی زمین کردهایم، دستبرداشتن از سبک زندگی شکار و گردآوری باشد.
جان لانچستر، نیویورکر — علم و فناوری؛ معمولاً تمایل داریم این دو را خواهر و برادر فرض کنیم، شاید هم بهعنوان بخشی از رشتههای چهارگانۀ علوم، فناوری، مهندسی و ریاضیات دوقلو بگیریمشان. وقتی از درخشانترین شگفتیهای دنیای مدرن حرف میزنیم -برای مثال ابررایانههایی که در جیب ما با ماهوارهها ارتباط برقرار میکنند- میبینیم که علم و فناوری رابطۀ تنگاتنگی با هم دارند.
اما فناوری در بخش اعظم تاریخ بشر ارتباطی با علم نداشته است. بسیاری از مهمترین اختراعات ما ابزار محضاند و هیچ روش علمیای پشت آنها نبوده است. چرخ و چاه، هندل، آسیاب، چرخدنده و دکل کشتیها، ساعت و سکان و کشت تناوبی را در نظر بگیرید: همۀ اینها برای انسان و توسعۀ اقتصادی او حیاتی بودهاند و هیچکدام از نظر تاریخی ربطی به آنچه که امروزه علم مینامیم نداشتهاند.برخی از مهمترین چیزهایی که هرروز از آنها استفاده میکنیم خیلی پیشتر از رایجشدن روش علمی اختراع شدهاند. من عاشق لپتاپم، آیفونم، دستیار صوتیام و دستگاه جیپیاسم هستم، اما تاریخچۀ فناوریای که تمایل چندانی به کنارگذاشتنش ندارم، ابزاری که زندگیام را از روز اولی که استفاده کردم متحول کرد، و هنوز هم در تمام ساعات بیداریام به آن متکیام -و در این لحظه نیز که تایپ میکنم به آن متکیام- به قرن سیزدهم برمیگردد: عینکم. صابون بیشتر از پنیسیلین از مرگومیر پیشگیری کرده است. اینها فناوری هستند، نه علم.
جیمز سی. اسکات، استاد علوم سیاسیِ دانشگاه ییل در کتاب خود با عنوان علیه غله: تاریخ کهن جوامع متمدن اولیه یک مدعای جدی برای مهمترین فناوری تاریخ بشر ارائه میکند. این فناوری آنقدر کهن است که به پیش از هوموساپینسها (انسان خردمند امروزی) برمیگردد و باید آن را به اجداد راستقامتمان (هوموارکتوسها) نسبت دهیم.
این فناوری آتش است. ما از آتش به دو روش حیاتی و تعیینکننده استفاده کردهایم. اولین و بدیهیترین کاربرد آتش برای پختوپز بوده است. ریچارد رَنگام در کتاب خود آتش افروختن استدلال میکند که توانایی پختوپز به ما امکان میدهد تا انرژی بیشتری از غذایی که میخوریم بگیریم و غذاهای متنوعتری بخوریم. رودۀ بزرگ شامپانزه، نزدیکترین گونه به ما، سهبرابر بزرگتر از رودۀ ماست، چون رژیم غذاییاش خام و بسیار دیرهضم است. کالری اضافیای که از غذای پخته میگیریم به رشد و بزرگترشدن مغز ما منجر شد. درمقایسه با مغز بیشتر پستانداران که کمتر از یکدهم انرژی دریافتی را جذب میکند، مغز ما یکپنجم انرژی مصرفیمان را جذب میکند. این تفاوت ما را به گونۀ غالب بر روی سیارۀ زمین بدل کرده است.
دلیل دیگرِ محوریبودنِ آتش در تاریخ در نگاه معاصر ما چندان مشهود نیست: ما از آتش برای تغییر مناظر اطراف خود متناسب با اهدافمان استفاده کردهایم.
از دیدگاه اسکات، ما به فناوری آتش باور کافی نداریم چون به قوۀ ابتکار اجدادمان در مدت مدیدی که بیشتر گونههای ما شکارچی-گردآورنده بودند (شامل نودوپنچ درصد تاریخ بشر) باور چندانی نداریم. او مینویسد: «اینکه آتشِ انسانی آنگونه که شایسته است در گزارشهای تاریخی ما بهعنوان معماری منظر ثبت نمیشود شاید به این دلیل است که آثار آتش در طول صدها هزارسال و بهدست قبایل «پیش از تمدن» که قبایل «وحشی» نیز نامیده میشوند، پراکنده شده است.» اسکات برای اثبات اهمیت آتش به چیزی اشاره میکند که در برخی از غارهای آفریقای جنوبی کشف کردهایم. در نخستین و قدیمیترین لایههای این غارها اسکلتهای کامل گوشتخوارانی را درکنار استخوانهای تکهتکه و جویدشدۀ غذای آنها میبینیم، که ما نیز بخشی از آن بودهایم. لایۀ جدیدتر به زمانی مربوط میشود که آتش را کشف کردیم و مالکیت غارها عوض شد: در این لایه اسکلت انسانها کامل است و جانوران گوشتخوار بهشکل استخوانهای تکهتکه دیده میشوند. تفاوت بین ناهارخوردن یا بهعنوان ناهار خورده شدن را آتش تعیین میکند.
از لحاظ آناتومی، انسانهای امروزی تقریباً دویست هزار سال است که حیات دارند. در بیشترین بخش این مدت، ما بهصورت شکارچی-گردآورنده زندگی کردهایم. سپس حدود دوازده هزار سال پیش، به نقطهای میرسیم که عموماً بهعنوان نقطۀ عطف استیلای سیارهای ما پذیرفته شده است: انقلاب نوسنگی بهبیان اسکات، در این نقطه، «بستهای» از نوآوریهای کشاورزی را به کار گرفتیم که عمدتاً شامل اهلیسازی حیواناتی مثل گاو و خوک و انتقال از دورۀ شکار و گردآوری غذا به دورۀ کاشت و پرورش محصولات کشاورزی میشود. مهمترین این محصولات انواع غلات -گندم، جو، برنج و ذرت – بوده است که جایگاه خود را بهعنوان اقلام اصلی رژیم غذایی بشر حفظ کردهاند. غلات امکان رشد جمعیت و تولد شهرها و، بهتبع آن، دولتها و ظهور جوامع پیچیده را فراهم کرد.
یافتههای جدیدی که از پژوهشهای باستانشناختیِ اخیر به دست آمده حکایت از وجود وقفۀ زمانی بین «یکجانشینی»، همان زندگی در جوامع سکونتیافته، و روی آوردن به زندگی مبتنی بر کشاورزی دارد. پژوهشگران پیشین بر این باور بودند که ابداع کشاورزی یکجانشینی را ممکن کرد. اما شواهد جدید نشان میدهد که چنین نبوده است: در این میان شکاف عظیمی است –چهارهزار سال– که دو مرحله کلیدی اهلیکردن حیوانات و بومیسازی غلات را از اولین اقتصادهای کشاورزی مبتنی بر آنها جدا میکند. نیاکان ما ظاهراً امکانپذیری کشاورزی را قبل از اتخاذ آن بهعنوان نوعی سبک زندگی جدید بهخوبی شناسایی کردهاند. آنها میتوانستند در این مدت طولانی بهخوبی دربارۀ آن فکر کنند چون در زندگی از منابع غذایی چشمگیری برخوردار بودند. مثل تمدن اولیۀ چین در درۀ رود زرد، منطقۀ بینالنهرین نیز، همانطور که از نامش پیداست (میان دو رود)، سرزمین پرآبی بود. در عصر نوسنگی، سرزمین بینالنهرین بهشکل دلتای پرآبی بود که آب چندین کیلومتر به داخل آن نفوذ کرده بود.
این منظره برای انسانها بسیار سخاوتمند بود: ماهیها و حیواناتی که از آنها تغذیه میکردند، خاک حاصلخیزی که از آبرفت سیلهای منظم بهجا میماند، پرندگان و شکارهای مهاجری که در نزدیکی مسیرهای جریان رود جابجا میشدند. اولین جوامع سکونتیافته به این دلیل در این سرزمین مستقر شدند که شبکۀ متنوعی از منابع غذایی به آنها ارزانی میکرد. اگر یکسال یکی از منابع غذایی نایاب میشد، منبع دیگری برای بهرهمندی وجود داشت. باستانشناسی نشان میدهد که «بستۀ نوسنگیِ» اهلیسازی و کشاورزی به پدیدآمدنِ جوامع سکونتیافته، یعنی جوامعی که اجداد شهرها و کشورهای امروزی ما محسوب میشوند، نینجامید.
پس چرا نیاکان ما از این شبکۀ پیچیدۀ منابع غذایی دست کشیدند و به تولید متمرکز محصولاتی واحد روی آوردند؟
نمیدانیم، هرچند اسکات گمان میکند که ممکن است در این میان فشارهای اقلیمی دخیل باشد. بااینحال میتوان به دو نکتۀ اشاره کرد. اول اینکه انقلاب کشاورزی هزاران سال برای بیشتر مردمی که با کشاورزی امرار معاش میکردند فاجعهبار بود. بقایای فسیلی نشان میدهند که زندگی برای جوامع مبتنی بر کشاورزی دشوارتر از زندگی مردمان شکارچی-گردآورنده بوده است. استخوانهای آنها شواهدی از فشار رژیم غذایی را نشان میدهد: آنها کوتاهقدتر و بیمارتر بودند و نرخ مرگومیر بالاتری داشتند. زندگی در مجاورت حیوانات اهلیشده آنها را در معرض بیماریهایی قرار میداد که از موانع طبیعی رد میشدند و تلفات سنگینی در جوامع متمرکز به بار میآوردند. اسکات این جوامع را نه شهر بلکه «اردوگاههای اسکانِ چندگونهای در دورۀ نوسنگی متأخر» مینامد. چه کسی یکی از این جوامع را برای زندگی انتخاب خواهد کرد؟ جِرد دایاموند انقلاب نوسنگی را «بدترین اشتباهِ تاریخ بشر» مینامد. نکتۀ تکاندهنده دربارۀ این ادعا این است که در بین مورّخان عصر نوسنگی با مخالفت جدی روبرو نشده است.
اسکات میگوید نتیجۀ دیگری که میتوان از شواهد موجود گرفت این است که رابطهای اساسی و مستقیم وجود دارد بین کشت محصولات غلهای و تولد نخستین دولتها.
از دیدگاه اسکات، این توانایی مالیاتبندی و استخراج مازاد از تولیدات کشاورزی بود که منجر شد به تولد دولت و نیز خلق جوامع پیچیدۀ دارای سلسلهمراتب، تقسیم کار، مشاغل تخصصی (سرباز، روحانی، خدمتکار، والی) و برگزیدگانی که بر آنها ریاست میکنند. ازآنجاکه دولتهای جدید نیازمند حجم عظیمی از نیروی کار دستی برای آبیاری زمینهای غلات بودند، به اشکال مختلفِ کار اجباری ازجمله بردهداری نیز نیاز پیدا کردند؛ چون آسانترین راهِ پیداکردنِ برده بهاسارتگرفتن آنها بود، دولتها به راهاندازی جنگ رغبت پیدا کردند. وقتی این تصویر را در کنار بیماریهای همهگیر و مکرّر و بهداشت عمومی نامناسب در جوامع سکونتیافتۀ اولیه میگذاریم، میتوان بهراحتی درک کرد که چرا جدیدترین اجماع میگوید انقلاب نوسنگی برای بیشتر مردمی که در آن عصر زندگی میکردند فاجعهبار بوده است.
جنگ، بردهداری، حاکمیت برگزیدگان، همۀ اینها با ظهور فناوری دیگری برای کنترل آسانتر شدند: خط. اسکات ادامه میدهد: «تصوّر حتی قدیمیترین دولتها بدون فناوری نظاممندی از ثبت عددیِ سوابق تقریباً ناممکن است.» همۀ چیزهای خوبی که با خط مرتبط میدانیم –استفاده از آن درخدمت فرهنگ، سرگرمی، ارتباطات و حافظۀ جمعی– در آیندۀ دور قرار داشت.
تا پانصد سال پس از اختراع خط در بینالنهرین، منحصراً از آن برای دفترداری استفاده میکردند: «تلاشی بزرگ ازطریق سیستم نشانهگذاری برای اینکه جامعه، نیروی انسانیِ جامعه و تولیدات آن را برای حاکمان و مقامات پرستشگاهها خوانا کند و از آن غلات و نیروی کار استخراج کند.» اسکات میگوید که لوحهای اولیه حاوی «فهرست، فهرست و فهرست» بودند و موضوع آنها بهترتیب فراوانی عبارت بود از: «جو (برای جیرهبندی و مالیات)، اسرای جنگی، بردگان مذکر و مؤنث.»
والتر بنیامین منتقد برجستۀ فرهنگی که یهودی و اهل آلمان بود و هنگام فرار از اروپای تحت کنترل نازیها دست به خودکشی زد، میگوید: «هیچ سندی از تمدن وجود ندارد که همزمان سندی از بربریت نباشد.» منظورش این بود که هرچیز پیچیده و زیبایی که بشر تاکنون ساخته است، اگر بهاندازۀ کافی در آن بنگری، سایه و تاریخی از ستمگری در آن خواهی دید. این نکته بهعنوان یک واقعیت تاریخی ساده، درست به نظر میرسد. از اختراع خط تا گفتوگوی باشگاه کتابخوانی شما دربارۀ آخرین نوشتۀ جودی پیکو سفری بسیار طولانی و دردناک پشت سر گذاشتهایم.
سوابق تاریخی نشان میدهند که شهرها و دولتهای اولیه مستعد فروپاشی ناگهانی بودند. او میگوید: «باستانشناسان در طول تقریباً پنجهزار سال یکجانشینیِ پراکندۀ قبل از شکلگیری دولتها (هفتهزار سال اگر یکجانشینیِ پیش از دوران کشاورزی در ژاپن و اوکراین را نیز در نظر بگیریم)، صدها منطقه ثبت کردهاند که محل سکونت بوده، سپس متروک شده، احتمالاً دوباره مسکونی شده و سپس دوباره متروک شده است.» معمولاً این رویدادها را «فروپاشی» مینامند.
وقتی دولتها فرومیپاشند، ساختمانهای مجلل دیگر ساخته نمیشوند، برگزیدگان دیگر حکومت نمیکنند، سوابق مکتوب نگهداری نمیشوند و انبوه جمعیت برای زندگی به جای دیگری میروند. آیا این از لحاظ معیارهای زندگی برای بیشتر مردم فروپاشی است؟ طبق توصیف اسکات، انسانها عمدتاً تا حدود سال ۱۶۰۰ میلادی خارج از دامنۀ دید دولتها زندگی میکردند. تا آن زمان، که دو دهمِ آخر از یکدرصدِ حیات سیاسی بشر است، «بیشتر جمعیت دنیا شاید هرگز آن سمبل مخصوص دولتی یعنی مأمور جمعآوری مالیات را ملاقات نکردهاند».
بنابراین این پرسش که زندگی بیرون از فرهنگِ سکونتیافتۀ دولتی چگونه بود سؤال مهمی برای ارزیابی جامع تاریخ بشر است. اگر زندگی آنگونه که توماس هابز توصیف میکند، «ناگوار، خشونتبار و کوتاه» بود، این اطلاعات حیاتی میتواند کمک شایانی کند به تبیین پاسخ این سؤال که ما چگونه ما شدیم. اساساً تاریخ بشر باید داستانی ساده و سرراست میداشت: اکثر ما بیشتر اوقات بدبخت بودیم، تمدن ایجاد کردیم، همهچیز بهتر شد. اگر اکثر ما بیشتر اوقات بدبخت نبودیم، آنگاه ظهور تمدن باید رویدادی مبهمتر تلقی شود. در یک ستون از دفتر تاریخ، توسعۀ فرهنگ مادی پیچیدهای میداشتیم که دستاوردهای درخشانی برای علوم و پزشکیِ مدرن بهبار میآورْد و به انباشت شگفتیهای هنری منجر میشد. در ستون دیگر، پدیدههای نامطلوبتری میداشتیم، مانند طاعون، جنگ، بردهداری، تشکیل طبقات اجتماعی، حاکمیت برگزیدگانی غاصب و بیرحم و سایمون کاوِل.
یافتۀ جدید این است که زندگی اکثر نیاکان ما بهتر از چیزی بوده که فکرش را میکنیم. ما خودمان را به این باور دلخوش میکنیم که زندگی آنها خیلی ناگوار بود و زندگی مدرن و متمدن ما، درمقایسه، خیلی عالی است.
وقتی انباشت ثروت دیگر از اهمیت اجتماعی والایی برخوردار نباشد، تحولات شگرفی در ضوابط اخلاقی رخ خواهد داد. خواهیم توانست خود را از قید بسیاری از اصول شِبهاخلاقی که کابوس دویستسالهمان بودهاند رها کنیم، اصولی که بهوسیلۀ آنها برخی از ناپسندترین صفات انسانی را تا جایگاه عالیترین فضائل بالا بردیم. خواهیم توانست جرأتِ ارزیابی پول-انگیزه براساس ارزش واقعیاش را به خود بدهیم. عشق به پول بهخاطر دارایی بودنش -که فرق دارد با عشق به پول بهعنوان ابزاری درخدمت لذتها و واقعیتهای زندگی- چهرۀ واقعی خود را نشان خواهد داد، نوعی بیماری کموبیش منزجرکننده، یکی از تمایلات نیمهجنایی، نیمهآسیبشناختیای که فرد را به متخصصان بیماری روانی تسلیم میکند.
دنیا واقعاً ثروتمندتر شده است، اما چنین دگرگونیای در اخلاقیات و ارزشها بهسختی یافت میشود. پول و نظام ارزش مبتنی بر تملّکِ پول کاملاً دستنخورده مانده است. حرص و زیادهجویی همچنان پسندیده است.
بهباور سوزمن، این نیروی تساویطلبی نقشی محوری دارد در توانایی انسانهای شکارچی-گردآورنده در داشتن زندگیای که، بهتعبیر خود سوزمن، ثروتمند اما فاقد فراوانی، بدون افراط و فاقد تملّک رقابتی است. به نظر میرسد عنصرِ سرّی این امر در مهار مثبتِ نیروی حسادت انسان نهفته باشد. او میگوید: «اگر این نوع تساویطلبی پیششرطی باشد برای اینکه دنیای پساکارگری را بپذیریم، آنگاه بهگمانم مسئلهای دشوار برای حل خواهیم داشت.» میتوانستیم چیزهای زیادی از کهنترین شاخۀ زندۀ شجرهنامۀ بشر بیاموزیم، اما این بدین معنی نیست که دانستههای خود را عملی خواهیم کرد. اکنون بهرهگیری اجتماعی مثبت از حسادت، میتواند تبدیل شود به نوعی فناوری که تقریباً بهاندازۀ آتش سودمند خواهد بود.
منبع: ترجمان