نشکستن مبارکمان باشد
نشکستن مبارکمان باشد
نشکستن مبارکمان باشد
دو روایت از صحنۀ نمادین بازی ایران-مراکش
دو روایت از صحنۀ نمادین بازی ایران-مراکش
دو روایت از صحنۀ نمادین بازی ایران-مراکش

نمادینترین صحنۀ رد پای بازیکن مراکش بود روی تن امید ابراهیمی...
زخمی که انگار روی تن تماممان هست. افسانهها همینطور ساخته میشوند. روزهای سخت ایران، سیاستمداران پرماجرا، تنهایی در جهان. تیمی که کمپانی نایک کفشهایش را از آن دریغ کرد. روح خسته از این روزگار و انگار ما به این جنگجوها نیاز داشتیم. به وحید امیری و نفس تمامنشدنیاش، به بیرانوند و شیرجههای ناباش، به پورعلی گنجی و اقتدارش، به روزبه چشمی که توپ از او رد نشد، به جهانبخش که یک تنه به قلب تیم حریف میزد و... انگار غم وطن، غم روزگار را با جنگجوهایی که بسیاری امید چندانی به آنها نداشتیم برای لحظاتی فراموش کنیم... ما به قصهها نیاز داریم، ما به جان نیاز داریم، به خنده و حرکت... ما تنها نیستیم. با اشکهایمان هم را در آغوش میگیریم. ایران تنها نیست... فوتبال یک ورزش نیست، یک محاسبه و حسابگری ریاضی نیست، فوتبال میتواند زخمها را آشکار کند. میتوان حوالی هم فریاد کشید و فکر کرد وجود داشت...همان که بورخس را بعد نابینا شدناش باز مفتون میکرد، همان که پاموک را وامیدارد اذعان کند شکستهای تیم ترکیه چطور جهان را برایش رقم میزند...
امروز در شرایطی تیم ایران یک مسابقۀ فوتبال بسیار مهم را برد که انگار ارواحی در زمین حضور داشتند... ارواح مردان و زنانی که نگران این کشور هستند، نگران مردمی که غم کم ندارند... من چهرههای تمام این پسران را بهخاطر خواهم سپرد. چهرههایی که واقعاً جنگیدند... جنگیدن همه چیز است در زمین فوتبال و آنها برای جنگیدنشان پاداش گرفتند. پاداش دادند... برای هزارمین بار جملۀ بیل شنکلیِ کبیر را بخوانید: «فوتبال مسألۀ بین مرگ و زندگی نیست، امریست فراتر از آن» حالا که این شور در یک شب تعطیل آرام شود و دوباره به یاد آوریم لحظاتش را، حس میکنیم همۀ ما در عین تفرّد به هم پیوند خوردهایم. پیوندی که هیچ بیلبورد احمقانه، سرود فرمایشی یا اراجیفِ تبلیغاتی تلویزیون نمیتواند رگ و پیاش را نابود کند و کسی یا تکهای از ما را حذف کند. تیم فوتبال ایران نفس ما را چاق کرد. چه کسی میتواند منکر این باشد که چقدر ما قصههای باشکوه کم داشتهایم در این سالها و مدام در حالِ مرور ناکامیهامان بودهایم... این برد مال تمام زخمخوردهگان است، نه هیچ مدیر موجسواری، نه هیچ کت و شلوارپوش کم دانشی، نه هیچ یقهدرِ خیابانگردی... ما قصهای را تماشا کردیم که کمی نور تاباند بر جانمان، بر روحمان. ما تنها نیستیم حالا... زخم پهلوی امید ابراهیمی خلاصۀ ماجراست. ما همیشه به جهان بازمیگردیم...نویسنده: مهدی یزدانیخرم